نگارنده ضمن احترام به همه، اساساً با آن دسته از علاقهمندان جدی موسیقی ایرانی که همکاری و همراهی همایون شجریان با برادران پورناظری و تولید آثاری مردمیتر در بستر موسیقی ایرانی را رد میکنند، همعقیده و همراه نیست. آنچه هدف این یادداشت است، فرصتهایی است که در بستر همین همکاری وجود دارد و مغفول مانده است.
مسیری که همایون شجریان طی کرده تا به اینجا رسیده، تقریباً شامل همه آن چیزی است که بر موسیقی بعد از انقلاب رفته است. پدرش -استاد محمدرضا شجریان- حاصل، محصول و یکی از شاخصترین نمادهای پرورشیافته در مکتب آرمانگرایی تاریخی در موسیقی دستگاهی ایران است. رشد استاد همزمان یا کمی بعد از ستارههای بیچونوچرا و بیبدیل آواز ایرانی (یعنی ایرج، گلپا، گلچین و تنی چند دیگر از بزرگان) بود؛ اما مسیری که استاد انتخاب کرد -و یا شاید باید انتخاب میکرد، نمیدانم- متفاوت بود.
آن دیگران با آواز و موسیقی دستگاهی ایران و بر بستر موسیقی خواص شروع کردند؛ اما بر این نمط نماندند و به فراخور فضای موجود و خواست عمومی مردم، ترانهخوانی و یا آوازخوانی کردند و دست به تولید آثاری زدند که بهشدت فراگیر شد. آنها ستاره شدند و موسیقی منطبق بر موسیقی دستگاهی -اما با اشعار و حالتی مردمیتر- آنقدر عمومی شد که به جایگاه، شهرت و محبوبیت ترانههای پاپ پهلو زد و در این میان، ضرورت «حفظ و اشاعه موسیقی دستگاهی ایران» از طرف نهادهای متولی مطرح شد. زیربنای فکری این ایده هم موضوع بازگشت به موسیقی کلاسیکتر ایرانی و ردیف دستگاهی ایران بود.
صحبت در این باره، به درازای مطلب میافزاید و شاید تکرار مکرراتی باشد که در برخی از یادداشتهای دیگر صاحب این قلم هم آمده و مَخلص کلام اینکه، آنها تربیت و آماده شدند تا کلاسیک و بر اساس موسیقی دستگاهی ایران ساز بزنند و بخوانند و مواظب اصل باشند و بعد، انقلاب شد و این روش شد تنها روش ممکن. ستارهها -که یادآور فضاهای فرهنگی و هنری رژیم گذشته بودند- برکنار شدند و چهرههای جدید، در فرصت مقتضی به انقلاب پیوستند و عنان همه موسیقی را به دست گرفتند. دیگر نه از موسیقیهای ملی ایران و نمادهای آن خبری بود و نه حتی از موسیقی پاپ. فقط سرودها بودند و موسیقی دستگاهی ایران. بنابر این آنها (استاد شجریان، استاد شهرام ناظری، استاد صدیق تعریف و تنی چند از دیگر بزرگان) میتوانستند و باید، فقط موسیقی سنتی یا کلاسیک ایرانی را اجرا کنند.
اینها را گفتم تا به این نکته برسم که در دهه اول بعد از انقلاب، دلیل و بهانهای برای رفتن به سمت موسیقی مردمیتر نبود. وقتی همه مسیر مهیا است که شما در میدانی بدونرقیب در بالاترین سطح حرفهای و هنری کار کنید، کنسرت و آلبوم و فستیوال خارجی و همهچیز مهیا باشد، چرا باید به چیزی بپردازید که قاعدتاً از ذات هنر دورتر و برای جلب اکثریت مردم است؟
نیمه دهه هفتاد البته قضیه فرق کرد. سیاست فرهنگی نظام بر این قرار گرفت که موسیقی پاپ هم احیاء شود و صدا و سیما دستبهکار شد. ابتدا شبیهخوانها آمدند و بهسرعت توجه مردم به سمت آنها جلب شد و بعد همانها هویت مستقل پیدا کردند و دیگرانی آمدند و آمدند و… دیگر میدانِ جلبِ تماشاگر، بیرقیب نبود. بعدتر در ژانر موسیقی دستگاهی هم شبیهخوانها آمدند و با مقدس شمردن ردیف و رعایت آن و اغلب شبیه استاد شجریان میخواندند؛ اما آنها هم کمکم هویت مستقل یافتند و در این فاصله، با ایجاد استودیوهای خانگی و فراگیری اینترنت و فضای مجازی، انقلابی در همهچیز و از جمله موسیقی به وجود آمد و اساساً موضوع رقابت شکل جدیدی پیدا کرد.
همایون شجریان با تلمذ و بعد نوازندگی در کنار پدر و جمعی از بزرگترین استادان شروع کرد و ذرهذره و در بهترین شکل آموزش دید، تجربه صحنهای پیدا کرد و تا آنجا پیش رفت و آموخت که در همین تجربههای صحنهای، در یکی از کنسرتها، وقتی استاد شجریان دچار بیماری و عارضه سرماخوردگی شد، روی صحنه، فرازهای بالای برخی قطعات را به جای استاد خواند، بدون آنکه تماشاگران متوجه شوند. او با اجازه پدر، کمکم وارد عرصه خوانندگی شد و آلبومهای متعددی را با آهنگسازی بزرگان و جوانان منتشر کرد و با گروههای اصیل و ریشهداری چون «دستان» کنسرت داد و کنسرتهای متعددی را با گروههای دیگر برگزار کرد و کاری نماند که در بخش موسیقی دستگاهی ایران نکرده باشد. او جایگاه مناسبی هم پیدا کرد اما این کنسرتها و تأثیر اجتماعی آن قابل مقایسه با آن چیزی نبود که هنرمندان عرصه موسیقی پاپ به آن دست مییافتند.
وقتی میدان رقابت باز و شرایط اجتماعی و حرفهای مهیا باشد، چرا خوانندگان سنتی با آنها رقابت نکنند؟ الان عرض میکنم.
همانطور که ابتدا عرض کردم، من از آن دسته مخاطبان و علاقهمندان موسیقی ایرانی نیستم که مخالف کارهای فراگیر در موسیقی ایرانی هستند. بهعنوان یک علاقهمند موسیقی و فرهنگ ایرانی، خوشحال میشوم که موسیقیای پاپیولار شود که پایه و مایهاش موسیقی ایرانی باشد و لذت میبرم از اینکه همایون شجریان و سهراب پورناظری «پروژه سی» را میسازند و در سی شب، ۱۲۰هزار نفر را به دیدن برنامهشان میکشانند. برنامهای که البته ترکیب شده با تئاتر، و موسیقی آن هم صددرصد موسیقی کلاسیک ایرانی نیست؛ اما بههرحال بر اساس موسیقی ایرانی است و موفقیت آن، میتواند نشاندهنده ظرفیتهای موسیقی ما باشد.
بله، این موسیقی هم ظرفیتش را دارد که مردم را مجذوب و سالنها را پر کند. مگر این سؤالی نبود که سالها از خودمان میپرسیدیم؟ مگر مشکل ما این نبود که چرا مردم موسیقی ایرانی گوش نمیدهند؟ این موفقیت، جواب آن سوال است؛ اما فقط یک نکته اساسی دارد و آن اینکه شما نمیتوانید بر سختترین و جدیترین اصول هنری پافشاری کنید و توقع داشته باشید مردم هم با شما همراه شوند. باید اشعار را سادهتر کنید و ملودیها را متنوعتر و جذابتر و از برخی پیچیدگیها بکاهید و عواطف و احساسات بخش بیشتری از جامعه را در نظر داشته باشید تا بخش بیشتری از جامعه با شما همراه شوند. کاری که پیش از انقلاب، هنرمندانی چون «گلپا» و «ایرج» میکردند. آنها برای احساسات و زندگی روزمره و روابط مردم جامعه آواز و ترانه میخواندند و اشعارشان را ترانهسرایان روز میگفتند. نه اینکه تمام اشعار آوازها و تصانیفشان، پیچیدهترین مفاهیم فلسفی و عرفانی از شاعران بزرگ تاریخ فرهنگ و هنرم ما باشد و توقع داشته باشند همه مردم جامعه هم آنها را بفهمند.
این کار را همایون شجریان همراه با برادران پورناظری انجام داد و جالب اینکه آنها هم بالاترین ردههای موسیقی جدی را در خانواده از سر گذرانده بودند. فرزندان استاد کیخسرو پورناظری، به همراه پدر و در کنار بزرگترین خوانندگان از جمله ناظری، محمدیان، قربانی و دیگر خوانندگان بزرگ، کنسرتهای متعددی را برگزار کردند و دیگر کاری نمانده بود که در موسیقی دستگاهی ایران نکرده باشند. سپس در حالی که در نوازندگی و آهنگسازی به پختگی نسبی رسیده بودند، به تدریج دست به ساخت آثاری زدند که مخاطب عامتری برای آنها به همراه آورد و همین مسأله، موجب مخالفتهای متعددی با این رویه شد و انگ «پاپ بودن» بارها به آنها چسبید. پورناظریها در کنار همایون شجریان آقازادههایی بودند که صلاحیت این کار را داشتند؛ چون پیشینهشان این را نشان میداد. برای انجام کارهای خلاقانه و نو و ساختارشکنی درست، شما باید ساختار را درست بشناسید و آنها، به فراخور دانایی استادانشان و تجربهای که به دست آورده بودند، وارد این حوزه شدند و از قضا، موفق هم شدند.
پرانتر دو: هنرمند گرامی، کیوان ساکت یکی از کسانی بود که پیش از همه وارد این حوزههای خلاقانه و کارهای مدرنتر بر بستر موسیقی ایرانی شده بود و توسط خیلی از اهالی موسیقی -و از جمله شاید توسط همین کسانی که این روزها کارهای تلفیقی میکنند- تحت فشار قرار میگرفت. همچنین باید گفت پیش از همایون و برادران پورناظری، سالار عقیلی هم تجربیات موفقی در این حوزه داشت و از جمله است کارهای ملی که با بابک زرین انجام داده است. علیرضا قربانی هم همینطور که کارهای موفقی همراه با فردین خلعتبری داشته است. جایگاه برادران درخشانی هم کاملاً محفوظ است و هنرمندانی دیگر که الان شاید در نظرم نباشند.
پرانتز آخر: اینکه شما یک هنرمند کلاسیک باشید و بخواهید وارد حوزه عمومیتر شوید و کارهای فراگیرتر تولید کنید، یک استعداد و توانایی ویژه میخواهد و ملزومات خودش را دارد. از قدیم هم اینگونه بوده است. خود استاد شجریان را نمیگویم که سوءتفاهم نشود، استاد محمودی خوانساری را مثال میزنم. معلوم نیست که اگر استاد محمودی میخواست کارهای مردمیتر انجام بدهد، مثل گلپا و گلچین و ایرج موفق و مورد پذیرش قرار گیرد. کسی چه میداند، شاید هم خواسته و نشده. مجموعهای از تواناییهای شخصی و جلوههای بصری و استایل و… در این موفقیت دخیل است.
خلاصه آنکه همایون شجریان (بهعنوان یک شاخص، وگرنه اهمیت برادران پورناظری کاملاً محفوظ است) وارد تولید و اجرای کارهای پاپیولارتر شد و بنا بر آنچه در کنفرانس خبری «پروژه سی» گفت، حتی سلیقه دختر دهسالهاش را هم در نظر گرفت. پروژه سی با حضور جمعی از ستارههای تصویر از جمله بهرام رادان، مهدی پاکدل، سحر دولتشاهی و صابر ابر تولید و اجرا شد و همه رکوردها را شکست و گروه شجریان-پورناظری یک پروژه موفق دیگر را از سر گذراند. بگذریم از انتقاداتی که به این کار وجود دارد و از جمله متن آن که چیز خاصی نبود و همینطور ترانهها و تصانیف که برخلاف آنچه حرفش بود، ربطی به فردوسی نداشت؛ اما در کل برنامه جذابی بود و چند تصنیف تازه در حوزه موسیقی ایرانی هم تولید کردند که بسیار مورد استقبال قرار گرفت؛ از جمله ترانه «خوب شد» با ترانه اهورا ایمان.
اتفاق اصلی و مهم و حرف اصلی این یادداشت این بود که آنها ۱۲۰هزار نفر را به صحنه اجرا کشاندند؛ اما دریغ و درد که در بهترین جایگاه و فرصت، وقتی گوش همگان آماده شنیدن آواز همایون بود، در نهایت بدسلیقگی این آواز از آنها دریغ شد. بهجای آنهمه مونولوگِ اغلب خستهکننده توسط بازیگران، همایون شجریان میتوانست با ساز یا بیساز آواز بخواند و اتفاقاً مردم از این آواز بیشتر خوشحال میشدند تا آن دیالوگ و مونولوگها. اینجا جایی بود که این هنرمندان موفق -که از خانواده موسیقی ایرانی هستند- بزرگترین خدمت را به آواز بکنند که این روزها اینقدر مظلوم و مهجور است. شما اگر از تکتک آن ۱۲۰هزار نفر بپرسید، حتماً به شما خواهند گفت که از این آواز استقبال میکردند؛ مخصوصاً که این آوازها میتوانست تقطیع و تقسیم شود و روی اشعار فردوسی باشد و در چند جای این کنسرت-نمایش بیاید.
درست است که برخی از علاقهمندان جدیتر موسیقی ایرانی از اینکه شما کارهای پاپیولارتر میکنید، استقبال و تشویقتان میکنند؛ اما هیچیک از آنها و همینطور علاقهمندان بسیار شما، از شما توقع درغلتیدن در ترانهها و فراموشی اصل را ندارند. حد وسط را نگه دارید و در جایی که ممکن است، آواز و اصل موسیقی ایرانی را دریابید.