بایگانی برچسب ها: شعر و ترانه
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز شب است و باغ گلستان خزان ریاخیز ستاره، گرچه به گوش فلک شود آویز به گوشوار دلاویز ماه من نرسد گشوده پردهی پائیز خاطراتانگیز به باغ یاد تو کردم که باغبان قضا بهار عشق و شبابست این شب پائیز چنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئی باز به عشوه باز دهندش به باد رخت و جهیز عروس گل که به نازش به حجله آوردند به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز شهید خنجر جلاد باد میغلتند بهار سبز کجا وین شراب سحر آمیز خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد باین صحیفه رسید است دفتر تا نیز خزان صحیفهی پایان دفتر عمر است شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیز به سینمای خزان ماجرای خود دیدم به غیر خون دلم باده در پیاله مریز هنوز خون به دل ...
✔️ ادامه مطلب...
1 نفر 0 نفر
این ترانه بوی نان نمی دهد بوی حرف دیگران نمی دهد سفره ی دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد نامه ای که ساده وصمیمی است بوی شعر و داستان نمی دهد : با سلام و آرزوی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد کاش این زمانه زیر و رو شود روی خوش به ما نشان نمی دهد یک وجب زمین برای بغچه یک دریچه آسمان نمی دهد وسعتی به قدر جای ما دو تن گر زمین دهد ، زمان نمی دهد فرصتی برای دوست داشتن نوبتی به عاشقان نمی دهد هیچ کس برایت از صمیم دل دست دوستی تکان نمی دهد هیچ کس به غیر ناسزا تو را هدیه ای به رایگان نمی دهد کس ز فرط های و هوی گرگ و میش دل به هی هی شبان نمی دهد جز دلت که قطره ای است ...
✔️ ادامه مطلب...
0 نفر 0 نفر