کیخسرو پورناظری -آهنگساز و نوازندۀ پیشکسوت تنبور- ۳۰ و ۳۱ تیرماه در تالار وحدت تهران به اجرای برنامه خواهد پرداخت. این برنامه قرار است در سه بخش اجرا شود. خود او ابتدا تکنوازی تنبور خواهد کرد و بعد از آن با «سهراب و تهمورس» همنوازی کرده و در آخر هم گروه شمس با آنها همراه میشود. این کنسرت اما تنها بهانۀ این گفتوگو است. نمیشود پایِ صحبتهای استاد «کیخسرو» نشست و دربارۀ مسائل دیگر حرف نزد. مثلاً از او نپرسید که چرا تا این اندازه با دیگران متفاوت است؟ این همه گوشهنشینی و خلوت گزیدن و این میزان دوری از هیاهوهای رایج چگونه امکانپذیر است؟ چرا از معدود هنرمندانی است که با وجود تمام سختیها و راههای دشواری که در موسیقی طی کرده، برخلاف خیلیهای دیگر از کسی طلبکار نیست و مِنتی سرِ دیگران ندارد؟ خودش اما نگاهی متفاوت به این مسائل دارد. میگوید که کار و زندگی طبیعیاش را انجام داده است. در این گفتوگو دربارۀ این مسائل و همچنین نقشی که در زمینۀ موسیقی تنبور ایفا کرده و همچنین فعالیتهای دیگرش صحبت کردهایم.
- بگذارید گفتوگو را از چیزی جز موسیقی شروع کنیم. آنچه در اولین قضاوت دربارۀ شما همه متفقالقول به آن صحه میگذارند، این است که این میزان فروتنی و دوری از حاشیه نه تنها در میان هنرمندان موسیقی که در میان هنرمندان دیگر نیز بیسابقه است. اصرار شما به حفظ اخلاق و وارد نشدن در مباحث غیر هنری در تمام این سالها دلیل خاصی داشته است؟ طبیعی است که رعایت چنین فضایی در محیطی که کسی به آن پایبند نیست، قاعدتاً مشکلاتی را نیز در فعالیتهای هنریتان به وجود آورده. هیچگاه این رفتار پشیمانتان نکرده؟ با خودتان نگفتهاید که ای کاش شما هم روندی مثل دیگران در زندگی و کار هنریتان داشتید؟
من نمیتوانم دربارۀ این مسائل صحبت کنم. چون ممکن است همه این نظر را نداشته باشند و تمام صحبتهای شما را نفی کنند. اما فکر میکنم در زندگیام حرکت و کاری معمولی انجام میدهم. یعنی اگر به قول شما داخلِ ماجراها و کم و زیادهای موسیقی نشدهام، کار طبیعی انجام دادم. حالا اگر دیگران روندی جز این دارند، من اظهارنظری در این باره نمیکنم.
- مثل بقیه نبودن دشوار نیست؟
طبیعی است که مثل بقیه نبودن آسان نیست. خلاف جهت آب شنا کردن، هم همت میخواهد و هم روش. بینش و منشی خاص که لازمهاش این است که فرد بر موازینی معتقد باشد. کسی که به وادی هنر میآید، باید الفبای شناخت هنر را بداند و این از خانواده و محیط و استادانِ شخص نشات میگیرد. از نوجوانی، رفتار دیگران برایم به عنوان یک الگو مطرح بود، یعنی رفتارهایی که به نظرم خوب بودند را یاد میگرفتم و تقلید میکردم و رفتارهای نادرست برایم پند میشد. مضاف بر اینکه من در خانوادهای فرهنگی بزرگ شدم. مادرم در زمانی فرهنگی بود که حتی مردانِ آن روزگار هم سواد نداشتند. پدرم نیز علاوه بر موسیقی، ذوق ادبی داشت و ما در فضایی آکنده از طبیعت و آب و زیباییهایی که اطرافمان بود، رشد کردیم. این مسائل روی من اثر داشتند. ضمن آنکه از نوجوانی تا کنون به شعر علاقه داشتهام. این انرژی و روان گویندگان بزرگ که در شعرشان مستتر است، خواهناخواه روی خواننده اثر میگذارد و فکر میکنم اینها در اندیشۀ من هم اثر گذاشته است. با همۀ اینها هیچوقت گمان نکردم که راه متفاوتی رفتهام. زندگی طبیعیای کردهام که هر کسی باید انجامش دهد.
- به نظر میرسد قدم گذاشتن در این مسیر که کمتر رهرویی داشته، گاه به تنهاییتان ختم شده است.
از این مساله ناراضی نیستم. این تنهایی باعث میشود که افکارم پراکنده نشده و در ابعاد مختلف تکه تکه نشود. در نتیجه زمان و انرژی را برای خودم و کارهایم نگاه میدارم. زندگیام صرف شعر و موسیقی و آموزش شاگردان شده و همین مجالی داده تا از لحاظ فکری چندان مشتت نشوم. مسائلی مثل اینکه «این بد گفت و آن دیگری خوب»، اصلاً اهمیتی برایم ندارد. میشود گفت برای زمان و آرامشم ارزش زیادی قائل هستم، چون بدون آرامش نمیتوان اندیشه هنری را پرورش داد. فکر میکنم این تنهایی واجب است. من کار سختی انجام ندادم. اگر کسی بد گفته، جوابش را ندادهام. اصلاً به آن فکر نکردم یا اگر کردم پندی شده تا من بد نگویم. خب این روشی است که شاید شاگردان من هم یاد بگیرند و به این صورت ما بتوانیم بُعد انسانی و هنرمندگونگی را پرورش دهیم.
- این عالم در نسلهای قبل بیشتر دیده میشد. حالا اما زندگیِ ما خودش مشتت است. فکر میکنید در فضایی که ما زندگی میکنیم، این امکان وجود دارد که نسلِ حاضر مثل شما زندگی و فکر کنند؟
ما از استادانمان شنیدیم که هنر جلوهگاه زیبایی و بازدارنده از بدیها و آلودگیها و حتی گناهان است. هنر یک بعد الهی و معنوی دارد. وقتی اینطور فکر میکنیم هنر وسیلۀ زیبایی و مهر میشود. اصلاً موسقی پیام مهر و عشق و زندگی و پویایی است. موسیقی در انسان، حیوان و گیاهان تاثیر دارد. وقتی ریشه و تاثیر هنر اینطور است، طبیعی است که هنرمند هم باید با شکلی متفاوت زندگی کند. هنرمندان واقعی مثل استاد «وزیری» در عین آنکه موسیقیدانان بزرگی بودند، یک مکتب اخلاقی داشتند که به وسیله شاگردانشان ادامه پیدا کرد. استاد خالقی، هم استاد موسیقی و هم اخلاق بود. کسانی که از محضر این اساتید بهره بردند به این فریضۀ اخلاقی پایبند میشدند و این در زندگی و هنرشان مستتر میشد. در قدیم «شاگرد» مثل «فرزند» استاد میشد و از حضور او بهره میبرد. این مسائل شاید هماکنون عجیب به نظر میرسد، اما همواره در اخلاق ما ایرانیها وجود داشته است. فرهنگ ما به وحدت و عشق و زیبایی وصل بوده و پیامش هم این بوده است. حالا اگر هنرمندی از این اصول گذشته و خودخواهی و مَنیتی در وجودش هست، باید آن را ناشی از کمبود تربیت هنریش دانست.
- اما نمیتوان این مساله را نادیده گرفت که رفتارهای ما ناشی از زندگیای است که از سر میگذرانیم. الان مگر نسل جوان از همان زیباییها و آرامشی که شما از آن صحبت میکنید، نشانی در زندگیاش وجود دارد که رفتاری شبیه استادانش داشته باشد؟
انسان موجودی است که با تربیت میتواند به مقام بالا و حتی «خداگونگی» برسد و با عدم تربیت میتواند رفتارهای ناشایستی انجام دهد که ما الان نمونههایش را میبینیم. وقتی تنها از شرایط حرف بزنیم، نفش خود فرد را منکر میشویم و به همین خاطر است که ما هماکنون در تمام جهان تا این اندازه جنگ و خشونت و قساوت میبینیم. باید هر لحظه یادمان باشد که انسان میتواند هم به حضیض ذلت تنزل پیدا کند و هم به خداگونگی برسد. این بستگی به مسیری دارد که خودش انتخاب میکند. خیلی از انسانها در همین روزگار و همین اجتماع و فضا همچنان در راه صلاح قدم بر میدارند. اگر عدهای زندگی طبیعی هنری دارند، حتماً دیگران هم میتوانند. به هر صورت اگر یک نفر نمونه باشد یعنی دیگران هم میتوانند به شایستگیهای هنری خودشان توجه کنند.
- شما ردیف موسیقی سنتی را به شکل کامل فرا گرفتهاید. اما حالا که ما به آثارتان نگاه میکنیم، متوجۀ این مساله میشویم که چندان منطبق بر ردیف اثری خلق نکردهاید. یعنی همواره از همان آثار اولیهای که ساختید، نگاهی متفاوت به این ماجرا داشتهاید. این در حالی است که در میان نسلِ شما بسیاری طرفدار حفظ ردیف و ارائۀ آن به همان شکل بودهاند.
ما باید به ردیف مقداری عمیقتر نگاه کنیم. ردیف، مصالح دست یک هنرمند است و جزو زمان آموزش هنرمند در موسیقی به حساب میآید. سالها تنها یک ردیف مطرح بود و به تازگی چند ردیف دیگر نیز اضافه شده است. این در حالی است که وقتی به زندگی هنرمندان و قدما نگاه میکنیم، میبینیم هر کدام از آنها یک ردیف جداگانه داشتهاند. بعد از آموزش ردیف، هنرمند به مرحلۀ تقلید میرسد و سالها باید تمام سبکها و مکاتب موسیقی را دنبال کند و آنهایی را که دوست دارد تقلید کنند تا بعد از آن به بیانِ احساس هنری خودش دست پیدا کند. من فکر میکنم ردیف جزو مرتبۀ آموزش است. یعنی فراگیری آن واجب است و اگر موزیسینی آن را بلد نباشد، برایش یک نقیصه است. اما من به عنوان یک هنر آن را قبول ندارم. هنر باید از درون هنرمند جوشش داشته باشد. ما دو نمونۀ شاخص در ردیف داریم، یکی «آقا حسینقلی» و دیگری «میرزاعبدالله» که هر دو برادر بودند. یعنی از یک سرچشمه بهره گرفته و در یک خانواده تمرین کرده بودند. اما وقتی به کارهایشان گوش میدهیم، میبینیم که بسیار متفاوت است و هر کدام با احساس خودشان ردیف را پخته کردهاند. برای هنرمندان دیگر هم مساله به همین شکل است. حسین خاناسماعیل زاده -نوازندۀ کمانچه- یا سماعالحضور ردیفهایی متفاوت داشتهاند. حتی «حبیب سماعی» -فرزند سماعالحضور- نیز چیز جداگانهای مینوازد که میبینیم با تمام ردیفها فرق میکند. سبکهای این هنرمندان هم مختلف بوده است، در نسلهای بعد هم مشاهده میکنیم که حتی بداههنوازیها و تکنوازیهای اساتیدی مثل شهناز، شریف، مجد، تجویدی، خرم و دیگران هم با یکدیگر فرق میکند و هر کدام حس و حال و احساس و اندیشه هنری متفاوتی دارند. اما در این سالها در هنرستان و دانشگاه همه یک ردیف را دنبال کردند و خیلیها هم این را به عنوان هنر به دیگران عرضه میکنند؛ چیزی که باید دورۀ آموزش و درس پسدادن باشد. من در کارهایم اگر به ردیف به همان شکلِ ثابت توجه نکردهام به این خاطر است که فکر کردم باید حس و حال خودم را بیان کنم.
- یکی از مشخصههای آثار شما، ریتمهای جدیدی است که در آثارتان میبینیم و همچنین شکستِ ریتم که در برخی آثارتان مثل «صدای سخن عشق» به شکل بسیار ویژهای دیده میشود. این تأکید شما به استفاده از ریتمهای جدید و شکست ریتمها به چه شکل حاصل شده است؟
ما ریتمهای مختلفی در موسیقی داریم که تعدادی از آنها معمول است. مثل ریتمهای دو ضربی، سه ضربی، چهار ضربی تا هفت ضربی و در این میان ریتمهای دو و سه ضربی رواج بیشتری دارد. وقتی دانشجو بودم، موسیقی مشرق زمین را میخواندیم و در این میان به موسیقی هند برخورد کردیم که دارای ۱۰۸ ریتم است. این مساله فکرِ من را به خودش معطوف کرد که چرا با وجود نزدیکی موسیقی هند و موسیقی ایران و با وجود آنکه ریشۀ موسیقی هند از ایران است، ریتمهای آنان تا این اندازه گسترده است و ما محدود هستیم؟ این بدان دلیل است که آنها روی ریتمهایشان کار کردهاند و البته بخشی از این ماجرا هم به این علت است که آنها مثل ما معضل و عامل بازدارندۀ اندیشههای هنری نداشتند و موسیقیاشان توانسته نفس کشیده و رشد کند. من فکر کردم شاید بشود در موسیقی خودمان ریتمهای جدیدی ابداع کرد و به همین خاطر دنبال چند ریتم جدید رفتم و خوشحالم که بعد از آن دو-سه ریتم دیگر به موسیقی اضافه شد.
- چه کسانی بعد از شما در این زمینه کار کردند؟
ما در موسیقی کردی، ریتم هفت تایی داریم که به موسیقی فارسی هم آمده است. یک ضرب سهتایی و دو تا دوتایی دارد، آقای «محسن نفر» برای اولین بار از دو تا دوتایی و یکی سهتایی استفاده و ریتم جدیدی به وجود آورد. پرویز مشکایتان هم در شیدایی یک فرم چهاردهتایی را تجربه کرده است. «تهمورس» هم در کارهای جدیدش یک ریتم نه ضربی آورده است و دیگران هم دارند این تجربهها را انجام میدهند.
- هیج فکر نکردید این ریتمها را گسترش دهید؟ به خصوص اینکه شما فعالیتهای پژوهشی گستردهای داشتهاید که آن هم در این سالها متوقف شده است.
خب لازمۀ انجام این فعالیتها، گذراندن زمان طولانی است. باید زمان بگذرد تا کمکم هر هنرمندی، چیزی را به موسیقی اضافه کند. البته گسترش ریتم نباید به شکل یک ضرورت دربیاید. به هر صورت ما میبینیم که با همین ریتمهای معمولی بهترین آهنگها در موسیقی ایران ساخته شده است. توجه به ریتمهای جدید اگر تنها کمیت مدنظر باشد، میتواند خودش به عارضهای جدید تبدیل شود. به هر حال من کارهای زیادی در زمینۀ پژوهش انجام دادم، اما همانطور که گفتم کار پژوهش، نیاز به وقت کافی و موقعیت مالی دارد. به خصوص در سرزمین ما که هر کسی هر کاری انجام میدهد، بر اساس همت شخصیاش است و نهادی نیست که از کارهای هنری حمایت کند. من این شرایط را نداشتم اگرچه خیلی علاقه داشتم که دنبال کنم و نتوانستم.
- الان نتیجۀ همۀ آن پژوهشها منتشر شده؟
بله، تعدادی از آنها در چند کاست که ضبط کردیم، منتشر شده و بقیه هم مکتوب و ضبط شده؛ هر چند هنوز منتشر نشدهاند.
- برسیم به ساز «تنبور» که با همت شما دیگر تنها یک ساز کردی نیست. معروف است که شما تنبور را شهری کردید؛ درست است؟
به نظرم این طور است. با این توضیح که این کار را من به تنهایی انجام ندادم و گروه «شمس» این کار را انجام داد. اگر من آهنگسازی میکردم و کسی نبود تا این آهنگها را اجرا کند، نمیتوانستم کاری از پیش ببرم. همانطور که نوازندههای تنبور هم بدون آهنگساز نمیتوانستند راه به جایی ببرند. این دو بعد را نباید از هم جدا بدانیم. هر وقت صحبت میشود میگویم گروه شمس. چون اولاً از «من» خوشم نمیآید و از آن طرف حقیقت این است که «ما» این کار را کردیم؛ «مجموع نوازنده، آهنگساز و خواننده». البته چند گروه هم قبل از ما بودهاند و فعالیتهایی داشتند که کارشان را ادامه ندادند و تنها گروهی که توانست این ساز را مطرح کند، گروه «شمس» بود. این گروه قطعاتی خلق کرد که قابل شنیدن و معتبر بودند و توانستند این ساز را معرفی کنند. گروه از نوازندگان نخبه انتخاب شدند. مضاف بر اینکه خوانندۀ ما آقای ناظری خوانندۀ صاحبنامی بودند و حس و حال تنبور را هم درک کردند و آن منظور و احساس آهنگساز را به بهترین شکل بیان کردند و این سه بعد در کنار هم کارهای موفقی را ارائه دادند و به این ترتیب موسیقی تنبور در سطح گسترده در ایران و حتی خارج از این مرزها شناخته شد. حالا اکثر شهرستانها گروه تنبور دارند که پیش از این وجود نداشت.
- البته خیلیها هم مخالف فعالیتهای شما و نگاهتان به این ساز بودند.
به هر صورت هر کس نگرش خودش را دارد. تنبوری که در آن زمان در منطقه رایج بود، تنها مقامات باستانی را اجرا میکرد و ما برای آن آهنگسازی کردیم و نخواستیم وارد حیطۀ اعتقادی جامعهای که تنبور متعلق به او بود شویم. ما راه خودمان را رفتیم و بعد از آن بسیاری دنبال ما آمدند و من هم بسیار خوشحالم که تنبور، حالا تا این اندازه تنوع دارد و توانسته خودش را به شکلی معرفی کند که لازمهاش زیر سایۀ مقامات بودن، نیست. اجرای صرف این مقامات تکرار میآورد؛ اما وقتی سازندگی باشد میشود زنده باشد و نفس بکشد و به فعالیتش ادامه دهد.
- زمانی که این فعالیتها را روی تنبور انجام میدادید، فکر میکردید این ساز تا این اندازه در موسیقی امروز ایران نقش پیدا کند؟
شاید نه. ببینید، اصلاً محدودیتهای فراوان موسیقی در آن زمان باعث شد ما به تنبور روی آوریم. پیش از انقلاب من اصلاً این ساز را نمیزدم و کارهایی در زمینۀ موسیقی سنتی انجام میدادم. بعد از انقلاب تمام این فعالیتها تعطیل شد و من به این فکر افتادم که تنبور در منطقۀ ما یک ساز آیینی و معنوی است و شاید به آن صورت با این ساز مخالفت نشود. به همین خاطر سراغ تنبور رفتیم و گروه تشکیل دادیم. در درجۀ اول نیاز به فعالیت هنری و ادامۀ آن من را تشویق به روی آوردن این ساز کرد، یعنی فضا به اندازهای محدود و بسته بود و با سازهای دیگر نمیشد کار کرد که من تنبور را انتخاب کردم. بعد اما با دل و جان روی این ساز کار کردیم و نوازندهها هم با یکدیگر همبستگی درونی داشتند و به شکل یک رسالت به آن نگاه کردیم و همین باعث شد تا این استقبال و مقبولیت به وجود آید.
- آقای کلهر هم جزو هستۀ اولیۀ گروه بودند.
بله ایشان و مرحوم برادرش -کامران- جزو نفرات اول گروه ما بودند. اتفاقاً هم ایشان و هم من، در ابتدا اصلاً تنبور بلد نبودیم و با تجربهای که روی سازهای دیگر داشتیم، تکنیکها و مضرابهای این ساز را یاد گرفتیم.
- این خیلی عجیب است.
بله، همان محدودیتها ما را ناگریر به این کار کرد.
- هستۀ اولیۀ شمس چگونه شکل گرفت؟
در واقع خیلی از همکاران ما شاگردان خود من بودند. مرحوم «عالینژاد» شاگرد سهتار من و «علیاکبر مرادی» شاگرد تارم بودند و برای تشکیل گروه از آنها کمک گرفتم. ما بهترین نوازندهها را به وسیلۀ همین آقایان پیدا کردیم. بعدها «گلنظر عزیزی» و تعدادی از نوازندگان صحنه اضافه شدند. من، آقای کلهر، سیاوش درپور و برادر آقای کلهر از منطقۀ کرمانشاه بودیم.
- که بعدها برادر آقای کلهر شهید شدند.
بله.
- این نوازندگان از دورهای به بعد دیگر همکاریای با هم نداشتند، مثلاً آقایان کلهر یا ناظری.
آقای کلهر که دیگر تنبور نمینوازد. ضمن اینکه دیگر نیازی نیست که ما با آن هستۀ اولیه، کار کنیم. آنها هم نیازی احساس نمیکنند. آقای ناظری سلیقهشان با من عوض شده و شما این را در کارهایشان هم میبینید. هر چند آنچه به عنوان موسیقی تنبور اجرا کرده، جزو کارهای خوب ایشان و همچنین گروه شمس است.
- اما این همکاری آرزوی خیلیها است.
اگر پیش بیاید ما مخالفتی نداریم. الان نمیشود پیشبینی کرد. شاید خوب شود و شاید هم خوب نباشد. احساسات در آن سالها خیلی متفاوت بود.
- منظورتان رابطۀ دوستانهای بود که در آن زمان بین شما وجود داشت؟
بله، ما فامیل هستیم و با هم زندگی میکردیم. آقای ناظری جزو دوستان خیلی نزدیک من در یک مقطع چندین ساله بود.
- آن زمانها هیچگاه در جبهه هم برنامه اجرا کردید؟ مثل همان تجربهای که آقای علیزاده یا لطفی داشتند.
بله؛ زیاد در جبهههای غرب کشور برنامه میگذاشتیم. منتها من این مساله را هیچوقت بازگو نکردم چون نیازی به این کار ندیدم.
- مخالفتی هم میشد؟
نه. اتفاقاً ما که میرفیتم بسیار هم مشتاق بودند. ما در سنگرها اجرا میکردیم و برای خودمان هم جالب بود و هم هیجان و زیبایی خودش را داشت. انگار میخواستیم از این طریق ادای دینی کرده باشیم.
- همین موسیقیهای گروه شمس را اجرا میکردید؟
بله، همان کارهای معمول را اجرا میکردیم. ما مطلقاً با تنبور سرود نزدیم. تنبور ساز خاصی است و نمیشود برداشت تبلیغاتی و سیاسی از آن کرد و ما هم تلاش کردیم این ساز را همینطور محترم نگاه داریم و کارهای خودمان را انجام دادیم.
- حالا نسلی مشغول فعالیت است که فرزند اساتید بزرگی هستند. از همایون شجریان گرفته تا حافظ ناظری و تهمورس و سهراب پورناظری؛ دیدگاهتان به این گروه و به خصوص به فرزندان خودتان چیست؟
باید دربارۀ هر کدام از این نامهایی که شما به آن اشاره کردید، به صورت جدا صحبت کرد. اما به طور کلی میتوانم بگویم که این افراد باید از پدران خود جلوتر حرکت کنند، برای مثال فرزندان خودم اگر تنها از من تقلید میکردند، کار درستی نبود و باید جلوتر میرفتند. من وقتی قطعۀ «خداوندان اسرار» و آن ساز و آواز را شنیدم، خیلی مسحور شدم و باید خیلی چیزها دربارهاش مینوشتم که این کار را انجام ندادم. یک اثر واقعاً شنیدنی تنبور بود. «سهراب» نوازندۀ توانای جوانی است و «تهمورس» هم همینطور. به هر حال حس و حالشان با پیرمردی مثل من فرق میکند (با خنده). من هم جوان که بودم، تکنیک و سرعتم بیشتر بود. شاید آنها هم به سن من برسند، آرامتر ساز بزنند. آنها امروزیتر نگاه میکنند؛ اما آن حس و حال تنبور را رعایت کرده و تواناییاشان را دارند. تنبور ساز خیلی مهمی است و خوب نواختنِ آن کار همه کس نیست. به همین خاطر است که در این همه سال، غیر از چند نفر، اسم آدم جدیدی نمیشنویم. بچهها حس و حال خودشان را دارند و باید با همین حس و حال آنچه از مکتب خانوادۀ ما فرا گرفتهاند را پرورش دهند. به هر حال اگر کارهایشان شنیدنی باشد که موفق میشوند و در غیر این صورت نه و مخاطبان قاضی آنها هستند.
- ما هماکنون با تعدادی از موزیسینهای ممنوعالفعالیت مواجه هستیم که تعدادی از آنها مثل استاد شجریان بیمار هستند و تعدادی در همین ممنوعیت از دنیا رفتند. تحلیل شما در این باره چیست؟
من فکر میکنم تاریخ وقتی به این ماجرا نگاه کند، به عنوان یک نقطه ضعف بزرگ با آن روبهرو خواهد شد. در این دوره هنرمندان خیلی خوبی رشد کردند و آقای شجریان، کیارستمی و… بهترین کارهایشان را بعد از انقلاب خلق کردند. حالا ممکن است کسی انتقادی داشته باشد که حتماً از سر دلسوزی است یا سلیقههای سیاسی متفاوتی داشته باشند، اما همهشان درد وطن دارند و میخواهند کار هنری انجام دهند. بنابراین این محدودیتها نه موجه است و نه سازنده.