خوش آمدید - امروز : پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
خانه » مصاحبه و گفتگو » گفتگو با حمید متبسم (باید تکلیف خودمان را روشن کنیم)
گفتگو با حمید متبسم (باید تکلیف خودمان را روشن کنیم)

گفتگو با حمید متبسم (باید تکلیف خودمان را روشن کنیم)

گفتگو با حمید متبسم

«حمید متبسم» – آهنگساز و نوازنده‌ی برجسته‌ی تار و سه‌تار- مرداد ماه سال جاری تور کنسرت‌های خود را به همراه حسین علیشاپور (خواننده) و بهنام معصومی (سازهای کوبه‌ای) در تهران و شهرستان‌ها برگزار خواهد کرد. او در این برنامه که در دو بخش برگزار خواهد شد، در یک بخش «تار» خواهد نواخت و در بخش دیگر با «سه تار»، تعدادی از قطعاتِ قدیمی خود را به همراه قطعاتی جدید اجرا خواهد کرد. این در حالی است که این آهنگسازِ نامدار در نظر دارد در کنار تور کنسرت‌هایش چند کارگاه های آموزشی در تهران و شهرستان ها نیز برگزار کند. از جمله مباحثی که او در این کلاس‌ها به آن خواهد پرداخت، اصول نوازندگی تار و سه تار و همچنین چگونگی تمرین کردن خواهد بود و در کنارِ آن مباحث نظری را نیز دنبال می‌کند. برگزاری این برنامه‌ها بر عهده‌ی موسسه‌ی فرهنگی- هنری «نغمه‌ی حصار» است. انتشار اثر تازه‌ی او به نام «تو کیستی» که مهر ماه سال ۹۳ در برج میلاد با اجرای گروه مضراب و خوانندگی «سالار عقیلی» به روی صحنه رفت، از دیگر فعالیت‌هایی است که او در شش ماه نخست سال جاری انجام می‌دهد. متبسم در این اثر از آثار شاعرانی چون مولانا، سعدی، نیما و شاملو بهره برده است. انتخاب اشعار بر اساس «تو» یی ست که در آثار این شاعران، با احساسی نزدیک و مشترک به چشم می‌خورد و آهنگساز تلاش کرده است تا با کلام این شاعران به رمزگشایی «تو» در موسیقی خود بپردازد. با او درباره‌ی کارهای جدیدش صحبت کرده‌ایم؛ همچنین نظر این آهنگساز و نوازنده‌ی برجسته را درباره‌ی موضوع پاپ شدن موسیقی سنتی که همواره یکی از منتقدان اصلی آن نیز به حساب می‌آید، شده‌ایم:

:

  • به عنوان اولین سوال درباره‌ی کارهایی که در دست دارید، توضیح دهید. گویا امسال، سال پرکاری خواهید داشت؛ لااقل ما امیدواریم که این اتفاق رخ دهد. ‌

قرار است «تو کیستی» بر اساس شعر شاملو، نیما، مولانا و سعدی منتشر شود. من روند شعری در این اثر را از معاصر به گذشته دیده‌ام، بر این اساس که اثر با شعری از «احمد شاملو» آغاز می‌شود و با سعدی پایان می یابد. در تمامی این اشعار، «تو» یی هست که مخاطب _ شاعر است و غالبا مفهومی عاشقانه دارد، حال موسیقی در تلاش است که رمزگشای این مفهوم باشد. این آلبوم قرار است به زودی به صورت صوتی و تصویری منتشر و در همین تابستان رونمایی شود. علاوه بر آن سه سال پیش پروژه‌ی بزرگِ «پردیس» با ارکستری در اندازه ی ارکستر ملی با نام «ارکستر تهران» به رهبری «بردیا کیارس» به صحنه رفت که به صورت صوتی و تصویری به ضبط رسید، که امیدوارم هر چه زودتر به گوش مخاطبان برسد. به هر حال برای هر خالق، مهم است که کارهای گذشته‌اش به نتیجه برسد و بعد درباره‌ی کارهای دیگر تصمیم بگیرد. علاوه بر آن تور کنسرت‌های «یک دریچه» بر اساس اشعار «فروغ فرخزاد» با همراهی گروه دستان، با صدای «مهدیه محمدخانی» در تور امریکای شمالی و اروپا انجام شد و آلبوم آن در خارج تولید و مطلوب منتشر شد. به تازگی پروژه‌ی جدیدی را بر اساس یک موضوع عاشقانه بر اساس داستان «خسرو و شیرین» از اشعار نظامی شروع کرده‌ام
.

  • چیزی شبیه به همان کاری که با اشعار فردوسی انجام دادید.

از نظر حجم و پیوستگی اشعار بله ولی از نظر حجم ارکستر خیر. ببینید انتخاب اشعار در آثاری از این دست کار سختی است، چون  شما گاهی با ۵۰۰ بیت شعر رو به رو می‌شوید که اصلا امکان ندارد بتوان برای آن موسیقی ساخت؛ چون روخوانی کردن آن ساعت‌ها طول می‌کشد چه برسد به اینکه به شکل موسیقایی تصویر شود. به هر حال انتخاب شعر از مجموعه‌ی اشعار خسرو و شیرین مرحله‌ی اصلی بوده است که آن را به نتیجه رسانده‌ام و طرح های اولیه آهنگسازی آن در ذهن من آماده است و چند فرازی را نوشته ام. این پروژه با یک گروه جوان اجرا خواهد شد. قطعه را برای دو سه‌تار، بربت، قیچک آلتو، سازهای کوبه‌ای و خواننده‌ی سوپرانو می نویسم. قرار است من به همراه «سمیرا گلباز» نوازندگی سه‌تار را برعهده داشته باشیم. بربت را «ارسلان علیزاده» خواهد نواخت. قیچک آلتو را «بهار مدیری»، سازهای کوبه‌ای «پژمان حدادی» و خوانندگی این اثر را هم مهدیه محمدخانی برعهده خواهند داشت.

  • این دومین پروژه‌ای است که با خانم محمدخانی کار می‌کنید.

بله؛ در انتخاب خواننده برای من، فقط صدا مطرح نیست، شخصیت، روحیه‌ی همکاری و مسایل دیگری هم باعث می‌شود که با خواننده‌ای ادامه دهم. اولین همکاری ما بسیار تاثیرگذار و خوب بود؛ علاقه و پیگیری خانم محمدخانی برای یادگیری و قدم گذاشتن به دنیاهای جدید موسیقی مرا تشویق می‌کند که این همکاری را ادامه دهم؛ به خصوص اینکه فکر می‌کنم خوانندگی در موسیقی ما یک معضل است و یافتن کسی که جایگاه خود را بشناسد و تحت تاثیر تشویق مخاطبان، خود را گم نکند، مشکل است. صدای ایشان از جمله صداهای خوب است و با توجه به پیگیری ایشان بهتر هم می شود. من فکر می کنم که «یک دریچه» با توجه به پیچیدگی های وزنی و تکنیکی‌اش جهشی برای ایشان بود و به خوبی اجرا کرد.

  • اگر بخواهیم درباره‌ی «تو کیستی» بیشتر حرف بزنیم، چه وجه مشترکی میان این اشعار وجود داشته است. «تو» از نظر شاملو با سعدی اصلا مفهوم مشترکی دارد؟‌

نقطه‌ی مشترک تمام این اشعار فارسی بودن شعر است. کلام، کلام فارسی است؛ اما تفاوت در مفهوم «تو» را نمی‌شود به شکل تاریخی نگاه کرد، چون موردی کاملا شخصی است. این «تو»یی که هر شاعری از آن صحبت می‌کند یا معبودی که یک نقاش یا موسیقی‌دان به تصویر می‌کشد، کاملا یک پدیده شخصی است. نمی‌شود گفت «تو»ی شاملو به نسبت سعدی مدرن است. نگاهی که من به این مفهوم داشتم، بررسی و نگاه ریزبینانه به آن بود،‌ این «تو»، کیست که در شعر هر شاعر به عنوان انگیزه‌ی خلق هنری به چشم می خورد؟

  • درباره‌ی تلفیق شعر و موسیقی صحبت های بسیاری شده و کم‌وبیش همه هم بر این اعتقاد هستند که تلفیق شعر نو با موسیقی سخت‌تر است، با توجه به اینکه در این اثر از هر دو گونه‌ی شعری بهره برده‌اید، با این مساله چطور برخورد کردید؟‌

اتفاقا من نظری متفاوت دارم؛ شعر قدیم از یک وزن ثابت برخوردار است که تا پایان با همین وزن ادامه پیدا می‌کند و آهنگساز می‌تواند بر اساس وزن این شعر آهنگ را بسازد، پس کسی که ملودی‌ای برای این شعر می‌گذارد در ساده‌ترین شکل‌اش، با تکرار آن ملودی در پرده‌های مختلف با کمی تغییر کشش‌ها می‌تواند تصنیف را به پایان ببرد؛ اما اگر نگاه دیگری به شعر قدیم داشته باشیم به این گونه که بخواهیم پایبند وزن اصلی شعر نباشیم و ارزش کلمات را حفظ کنیم و کار نویی انجام دهیم شعر قدیم به مراتب می‌تواند از شعر نو سخت‌تر باشد.

  • چرا؟

چون در شعر قدیم وزن ثابت دست و پای شما را می‌بندد، به قول «مولانا» «این مفتعلن مفتعلن کشت مرا»…، وزن، ثابت است و مفاهیم در هر لحظه نو می شود، تنوع در شعر قدیم در تغییر مفاهیم است، ولی شما به عنوان آهنگساز، درگیر یک وزن ثابت‌اید و می باید برای تکراری نشدن موسیقی‌تان وزن اصلی شعر را بشکنید. در بسیاری از تصانیف می شنوید که یک وزن در مقام های مختلف یک دستگاه ساختار آن تصنیف را تشکیل می دهد، مثلا آنچه در پرده ی درآمد ساخته شده در پرده ی زابل و مخالف و مویه نیز با همان وزن تکرار می شود، حال اگر درگیری ما با شعر به یک تصنیف خلاصه بشود، مشکل بزرگی نیست، ولی اگر قطعه ای مانند “سیمرغ” در تمام ابیات با وزن “فعولن فعولن فعولن فعول” در گیر باشد، کار سخت می شود.

  • یعنی وزن را باید بشکنید.

شعر وزن خود را نمی‌شکند؛ اما شما مجبورید مدام وزن‌های جدید اجرا کنید؛ در نتیجه، شعر عملا به شما کمکی نمی‌کند. شما هستید و این درگیری و این مبارزه طلبی با شاعری که با وزن ثابت، داستانی متنوع را به تصویر کشیده و حال آهنگساز باید آن تنوع را ایجاد کند. اگر بحر طویل بسازید، آهنگسازی برای شعر قدیم خیلی راحت است؛ اما اگر بخواهید تنوع ایجاد کنید شعر نو به مراتب ساده‌تر است و در این میان توانایی آهنگساز است که نه تنها روی شعر نو که کلام روزمره را هم بتواند موسیقیایی کند. اپراهای بزرگ دنیا نثر خیلی ساده است.

  • اجرای داستانی چون «خسرو و شیرین» با این آنسامبل ساده دلیل خاصی دارد؟ آن هم در شرایطی که سیمرغ با آن ارکستر بزرگ اجرا شد

حجم نشانه‌ی بزرگی نیست. یک نقاش که تابلوهای بزرگ رنگ روغن می‌کشد، می‌تواند طراحی‌های سیاه قلمی خلق کند که ارزشش شان کمتر نباشد. تفاوت در این ارکسترها به دلیل تفاوت در شعر فردوسی و شعر نظامی است. «خسرو و شیرین» آن فضای حماسی و آن عظمت اجتماعی شعر فردوسی را ندارد و خیلی شخصی‌تر است و می‌شود با آنسامبل کوچک کار کرد؛ نگاه من این طور بود که آن را با آنسامبل کوچک کار کنم؛ اما امکانات موجود هم می‌تواند روی کار من تاثیر بگذارد.

  • بله، به خصوص اینکه اجرای آن با خواننده‌ی زن امکان اجرایش در ایران را می‌گیرد.

شاید؛ اما یکی از رنگ‌هایی که دلم می‌خواهد در کارهایم بشنوم صدای زن است. من تقریبا آهنگساز پرکاری هستم و قبل از اینکه به این مساله فکر کنم که این کار چه تاثیری در بازار موسیقی و مسایلی از این دست دارد، اثری می سازم که خودم دوست دارم بشنوم و خود اثر مرا صدا می کند، قطعا مسایل اجتماعی روی من موثرند و نتیجه آن تاثیر آهنگسازی من است، ولی در نهایت هر اثر هنری واکنش شخصی خالق آن است. من در آن زمان کمبود اثری مانند «سیمرغ» را احساس می‌کردم و به همین خاطر این کار را انجام دادم، شاید اگر می‌خواستم مصلحت‌اندیشی‌های مالی بکنم، نباید سیمرغ و پردیس را کار می‌کردم، بسیاری از آثار بزرگ و ماندگار جهان هم نباید به وجود می آمد. با نگاه حسابگرانه فقط باید با خواننده‌ای خاص کار کنی و مسیر هنری و کاری‌ات را تغییر دهی. به هر حال با وجود این که در حال حاضر امیدی برای آزادی صدای بانوان نیست، امیدوارانه آهنگسازی می کنم، چرا که می دانم، روزی این اتفاق می افتد و این آثار نیز به گوش مردم وطن‌ام می رسد.

  • به این مساله اشاره کردید که خوانندگی در موسیقی ما یک معضل است، ممکن است در این باره توضیح دهید؟

موسیقی پاپ (تفریخی entertainment  ) از انواع نادر موسیقی ست که بدون حمایت مادی و معنوی و با فروش کنسرت ها و آلبوم هایش روی پاست، یک نوع دیگر از موسیقی که در تمام جهان به نام موسیقی فاخر و هنری شناخته می‌شود مورد توجه عوام نیست و نیاز به آموزش و حمایت مادی و معنوی برای ماندن دارد. حامی این نوع موسیقی در تمام ممالک متمدن، دولت، مراکز فرهنگی و شرکت‌های بزرگ و غیره است. برای نمونه در آلمان که من سال‌ها زندگی کردم ، ارکستر فیلارمونیک برلین که یکی از شناخته‌شده‌ترین ارکسترهای دنیاست بدون کمک مرسدس بنز و اداره‌ی فرهنگ آلمان در مدت زمان کوتاهی ورشکسته خواهد شد؛ ولی می‌بینیم که فعال است و حضور دارد. حالا در کشور ما از هنر فاخر حمایت ویژه‌ای نیست یا اگر هست، بسیار ناچیز است. من این انتقاد را به صورت عام به سیستم فرهنگی ایران دارم که به فرهنگ، مثل موارد دیگر نمی‌پردازد. انسان همان‌ قدر که به آب و هوا نیاز دارد به فرهنگ هم برای یک زندگی سلامت در اجتماع نیازمند است. حال در شرایطی که از این هنر حمایت نمی‌شود، هنرمندانی که در این نوع موسیقی فعالیت دارند، در جایی مجبورند از اعتقادات خودشان پایین بیایند و وارد محیطی شوند که جایشان نیست؛ به همین خاطر از یک خواننده‌ کاری سر می‌زند که شبیه محیطی که در آن رشد کرده، نیست. من سخت بر این اعتقادم که اگر ما در باغی و گلستانی از گل و هوا و چمنش بهره می‌بریم باید به آن بهره هم برسانیم. نمی‌شود که فقط از آن بهره برده و حتی چمنش را هم لگدمال کرد. کسی که در این محیط آواز می‌خواند فرزند گذشتگان این هنر است. ضمن اینکه زندگی خودش را می‌گذراند باید به سلامت محیطی که در آن زندگی می‌کند هم فکر کند. نسل گذشته‌ی خوانندگان ما کسانی هستند که شاگردان خیلی خوب تربیت کردند، آوازهای خوب خواندند، برای تربیت خودشان و نسل بعدی زحمت کشیدند، به آن هنری که از آن جوشیدند وفادار ماندند و برای اشاغه‌ی آن قدم برداشتند، در حالی که هم‌اکنون چنین اتفاقی کمتر رخ می‌دهد.

  • چرا این اتفاق کمتر رخ می‌دهد؟‌

ببینید تیراژ، دشمن هنر است. از یک رهبر بزرگ رومانیایی پرسیدند که کار فلان رهبر چطور بود؟‌ گفت کارش بیشتر نمایش بود. گفتند که تمام دنیا او را قبول دارند، جواب داد که تمام دنیا هم «پپسی» می‌خورد، اما خوب نیست. من سخت بر این اعتقادم که تیراژ نشانه‌ی حقانیت نیست.

  • اما الزاما نمی‌توان گفت هر اثری که تیراژ بالایی دارد، از نظر هنری ارزش کافی ندارد.

نه اصلا این‌طور نیست. اما نباید تحت تاثیر این جو قرار بگیریم. اگر در سطح و بینش ملک‌الشعرای بهار شعر گفتید یا مثل محمدرضا شجریان آواز خواندید یا مثل محمدرضا لطفی ساز نواختیید و بعد به تیراژ بالا هم دست پیدا کردید، اتفاق خوبی رخ داده است؛ قطعا متوجه هستید که منظور این تمثیل ها راه آنهاست نه تقلید… ؛ اما اگر به سمتی رفتید که تنها تیراژ را به دست بیاورید راه خطا را رفته‌اید. همه می‌بینیم که دارد چه اتفاقی می‌افتد. همه می‌بینیم که موسیقی پاپ ، تحت نام موسیقی سنتی و ملی ارایه می‌شود و همه می‌بینیم که خواننده‌ای که این توانایی را دارد که زندگیش را با یک کار آبرومند و یک اثر خوب ادامه دهد؛ برای بیشتر و بیشتر داشتن، هر برنامه‌ی را اجرا می‌‌کند. ماهی چند سی‌دی منتشر می‌کند و این باعث تاسف است. من فکر می‌کنم حتما آن شخص در آن لحظه آگاه نیست چه می‌کند؛ اما اثر تاریخی‌ای که خواهد گذاشت، اسف بار است. من اصلا مخالفتی با موسیقی پاپ ندارم و این نوع موسیقی را برای تفریح و زمان خودش مناسب هم می دانم؛ حرف من این است: کسی که در موسیقی سنتی فعالیت می‌کند، برای هدف اقتصادی نباید جایگاه خودش را عوض کند. به هر حال من فرزند این جامعه‌ی هنری هستم و از این چشمه نوشیدم، پس باید تکلیف خودم را روشن کنم. در گذشته هم بودند خوانندگانی که هم‌کلاس خوانندگان معاصر ما هستند و با هم در یک مکتب درس گرفتند؛ ‌اما از همان اول راهشان را جدا کردند.

  • به نظر می‌رسد بحث پیچیده است. شما به عنوان یک نوازنده‌ی سه‌تار، می‌توانید همان سه‌تاری را بنوازید که استاد عبادی می‌‌نواخته‌اند؟ در این صورت مخاطب خواهید داشت که آن اثر را هر اندازه هم که فاخر، گوش کند؟ مگر نه اینکه خواه ناخواه باید موسیقی اصیل را با نیاز مردم امروز ارایه کرد؟

شعر حافظ و شاملو، با اینکه یکی سنتی و دیگری مدرن است؛ هر دو فاخراند. مگر حسین علیزاده شبیه درویش‌خان ساز می‌زند؟ مگر آثار روح‌الله خالقی شبیه مختاری است؟ اما هر دو جایگاه شان یکی است. ما جزو کسانی هستیم که باید موسیقی‌ مان را هم حفظ کنیم و هم اشاعه دهیم. حفظ کنیم، چون باید ریشه‌ها را بشناسانیم و آن موسیقی را با المان‌های جدید، امروزی کنیم. اشاعه دهیم، چون هنر به مخاطبش متکی ست. موسیقی دان باید به لحاظ دیدگاه هنری و زیباشناسانه پیشرو مخاطب اش باشد؛ اما الان هنرمندان موسیقی سنتی ما از عوام سفارش می‌گیرند. به جای اینکه کار جدیدی را ارایه دهند،‌ فکر می‌کنند چه بسازیم که بازار داشته باشد؟ خالق هنر پشت سر مخاطب قرار گرفته و از عوام می پرسد، چه بکنم؟ با این معیارها ما نه فردوسی و حافظ و نیما می داشتیم و نه درویش، خالقی، دهلوی و پایور

  • اگر بخواهیم به شکل جزیی‌تری به این ماجرا بپردازیم، یک اثر باید چه مولفه‌هایی داشته باشد که ما آن را اصیل تلقی می‌کنیم؟‌ سازبندی و اقبال مخاطب چه نقشی دارد؟‌

عنوان خوبی است «موسیقی اصیل» به جای «موسیقی سنتی» در مورد بحث ما، چرا که سنتی آن است که در گذشته بوده و امروز هم همانطور هست و تکرار می شود. مثلا، نوروز یک سنت است که تکرارش لذت بخش است و آداب اش به شکل گذشته باقی مانده و اصراری هم بر تغییر اش نیست. اصالت ولی، ریشه دار بودن است، خانواده دار بودن است، پیوند با زندگی و فرهنگ و تاریخ مردمان داشتن است، که هر روز می تواند تغییر کند، لیکن با تکیه درست به بنیاد خویش. شعر نیما و حافظ هر دو اصیل اند، ولی یکی سنتی و دیگری مدرن است. نوجویی و تغییر از خصلت های هنر اصیل است. موسیقی پاپ، به انواع موسیقی‌ای گفته می‌شود که درخواست روز است، بدون توجه به ریشه و بنیاد و ارتباط فرهنگی اش با یک اجتماع، نقطه ی تمرکز اش بازار است و در این راه هیچ پرهیزی نمی شناسد، مثلا می تواند یک ملودی «آمریکای جنوبی» با سازهای «خاور دور» و کلام فارسی باشد.
.

  • »الهه‌ی ناز» هم این ویژگی را دارد؛ اما ما این اثر یا نیلوفرانه و آثار چاووش را در این دسته‌بندی قرار نمی‌دهیم.

برخی از اینها جزو آثار فاخراند که این اقبال را پیدا کرده است، لیکن ترانه‌ی «الهه ناز» یا «مرا ببوس» و …، ترانه‌های روز و ساده‌ای هستند که به دلیل سادگی و روانی‌شان خاطره‌انگیز‌اند و اقبال‌شان دلیل فاخر بودن شان نیست. این گونه آثار، ماندگاری‌شان به نسل‌های محدودی متکی ست، نوجوانان امروز ارتباط‌شان با این آهنگ‌ها کم‌رنگ‌تر است و این کم‌رنگی در نسل‌های بعد بیش و بیشتر خواهد شد.

  • اما شما به تیراژ اشاره کردید.

این تنها مورد نیست، ما در فضایی زندگی می‌کنیم که آثار موسیقی اصیل‌مان آرشیو نمی‌شود، ارکسترهای سازهای ملی وجود ندارد و حتی به عنوان آثار باستانی هم حفظ نمی‌شوند، استعدادها حمایت نمی شوند و به آثاری هم که خلق می شود بی توجهی می شود، بازار گروه بندی ها و حمایت معنوی بی مورد از تعدادی انگشت شمار داغ است. البته حتا در این فضا، هنرها راه خودشان را می روند، لیکن برای ارتباط با مخاطب باید صبور باشند. حمایت از موسیقی تنها این نیست که هر چند یکبار یک موسیقی‌دان را بیاورند و به سینه‌اش مدالی بیاویزند. حمایت از موسیقی رونق‌دادن و سخت‌گیری در مدارس و دانشگاه های موسیقی است، ایجاد کار برای فارغ التحصیلان این رشته است، اضافه کردن موسیقی به دورس مدارس ابتدایی ست، ایجاد کارگاه های سازسازی ست و دادن بودجه به پروژه های هنری ارزشمند است.

  • چه راهکاری برای حفظ و اشاعه‌ی این موسیقی وجود دارد؟‌

بهترین راهکار، حمایت دولتی است. هیچ‌چیز محکم‌تر از این نمی‌تواند باشد که مراکز رسمی فرهنگی که دارای قدرت هستند، از این موسیقی حمایت کند. کشوری که منابع دارد و از مردم مالیات می‌گیرد، باید در این زمینه فعالیت‌هایی انجام دهد. البته نباید فراموش کرد در دوره‌هایی از گذشته هم به این مساله پرداخت نشده است، بعد از خالقی تا زمان حفظ و اشاعه که در اواخر دهه ی ۴۰ به وجود آمد، باز این بلاتکلیفی وجود داشته است. اگر مرکز حفظ و اشاعه نبود، هیچ کس نمی‌دانست که هرمزی چه‌طور می نواخت؟ میرزاعبدالله و دیگران که بودند؟ هنگامی که گروه شیدا تصنیف عارف قزوینی و پیش‌درآمد درویش‌خان را؛ یعنی موسیقی ۸۰ سال قبل از آن زمان را اجرا می‌کرد، به نظر مردم موسیقی مدرن می‌آمد، چون این موسیقی شنیده نشده بود. از دوره‌ی خالقی تا سال ۵۰ مردم با موسیقی واقعی خودشان بی‌ارتباط بودند. چرا نوازندگی کمانچه رشد نکرد و همه ویولون می‌نواختند؟‌ چون باب بود، چون مخاطب می خواست، و به همین خاطر بیشترین موزیسین‌های ما نوازنده‌ی ویولون هستند و موسیقی دانانی مانند استاد فرامرز پایور برای آن زمان نادراند. این در حالی است که ساز کمانچه انقدر پتانسیل داشته است که الان نوازنده‌های جوانی داریم که بهتر و تکنیکی‌تر از نوازندگان آن نسل می نوازند. موسیقی‌ای که به نظر موسیقی موزه‌ای می‌آمد، در این سال‌ها توانسته عده‌ی زیادی را جلب کند. برای مثال سه‌تار اصلا ساز مطرحی نبود؛ اما الان این همه نوازنده‌ی مطرح در این ساز وجود دارد. تمام کسانی که در قرن گذشته در زمینه‌ی موسیقی ما انرژی و وقت گذاشتند و کتاب نوشتند، هنرجو تربیت کردند و آثارشان را ضبط کردند، ‌بهره‌ی مالی چندانی نبردند و ساده زندگی کردند. استاد فرامرز پایور انرژی بسیاری صرف کرد و تمام لذت‌اش ارایه‌ اثر، ایجاد موسیقی چند صدایی و همچنین تربیت هنرجو بود. تمام کسانی که ما از نتیجه‌ی زحمات‌شان، ادامه‌ی حیات موسیقایی می‌دهیم با این نگاه پیش رفتند، که در حال حاضر این نگاه وجود ندارد. قطعا زندگی خوب، حق هر انسانی‌ست و همه ی ما برای اش تلاش می کنیم، لیکن باید به آنچه، از آن چه اعتبار گرفتیم، اعتبار نیز ببخشیم؛ وگر نه برای رشد مالی در این جهان راه های بهتر و دیگری هم هست.

  • نقش رسانه‌ها در این میان چیست؟

خب فقر ما یک فقر وسیع است؛ این درگیری فقط برای موزیسین‌ها نیست. تمام ما درگیر این مشکل هستیم. رسانه ها باید نقش درستی ایفا کنند. نباید دنبال عوام برویم؛ نباید یک رسانه ی فرهنگی کارش در سطح یک مجله ی تجاری پایین بیاید و برای جذب مخاطب فقط پایگاه خوانندگان شهیر باشد. این کاملا قابل درک است که جمعیت، امکانات مالی می آورد، بله، رسانه ها هم باید از جایی بودجه شان را تامین کنند، ولی این حد دارد و نباید نقش آموزنده و اجتماعی در این میان به فراموشی سپرده بشود. باید دید هدف چیست و بر اساس آن به خواسته هامان نظم و خط بدهیم

اشتراک گذاری مطلب
ایمیل شما آشکار نمی شود

نوشتن دیدگاه

تمام حقوق مادی , معنوی , مطالب و طرح قالب برای این سایت محفوظ است