خوش آمدید - امروز : جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
خانه » آموزش موسیقی » آشنایی با موسیقی » فرار از سکوت تفکر
فرار از سکوت تفکر

فرار از سکوت تفکر

جستاری درباره‌ی ماهیت موسیقی
در تمام طول زندگی بشر، موسیقی برای انسان‌ها از اهمیتی والا برخوردار بوده . «افلاطون» می‌گوید:«موسیقی یك ناموس اخلاقی است، كه روح به جهانیان و بال به تفكر و جهش به تصور و ربایش به غم و شادی و حیات به همه چیز می‌بخشد؛ جوهر نظمی است كه خود برقرار می‌كند و تعالی آن به سوی چیزی است، كه نیك و درست و زیباست و با اینكه نامرئی است، شكلی است، خیره كننده، هوس انگیز و جاویدان.»

b44b3b38ffb313db65424e5bba63fe10
موسیقی به دلیل بسط معنایی و احساسی كه در خود دارد، هنری است فراگیر و زبان مشترك نوع بشر؛ در حالات متفاوت، در هر زمان و مكان، موسیقی «از حیث باز نمودن جهان، به حد اعلا، یك زبان جهانی است كه نسبت آن با كلیت موسیقی، هیچ شباهتی با كلیت بی‌مغز و میان تهی بیان انتزاعی ندارد. بلكه به كلی غیر از آن است و نوعی است، كه با دقت و روشنی مطلق، همراه است؛ از این لحاظ شبیه اشكال هندسی و اعداد است؛ كه در عین آنكه صورت كلی همه اشیاء موضوع تجربه اند و با قضاوت پیشین شامل همه چیز می‌گردند، ولی به هیچ وجه انتزاعی نیستند. بلكه بر عكس شهودی و كاملاً مشخص‌اند.»
«و به كلی از حدود هنرهای دیگر خارج است، ما در آن هیچ گونه تقلید و شبیه‌سازی مثالی از ماهیت دنیا نمی‌یابیم. از طرف دیگر این هنری است، عالی، شگفت‌انگیز، قادر به برانگیختن لطیف‌ترین احساسات انسان و نوعی است كه عمیقاً و كاملاً‌ درك می‌شود و مانند یك زبان دنیایی است، كه از شهود عینی هم روشن‌تر است.»
انسان با موسیقی زیسته است و موسیقی با انسان رشد كرده است. حتی در جنگلها انسان‌ها با صدای طبل‌ها و كرناها، هم نوعان خود كشته‌اند و باز با همین موسیقی، به غم كشتگان خویش نشسته‌اند.
مهمترین و بزرگترین رسالت موسیقی، ایجاد نوعی احساس و درك درونی و شهودی در شنونده است. هر چند «موسیقی به دلیل نداشتن واژه یا تصویرهای عكس مانند، به نظر می‌رسد كه درون‌گراترین هنر باشد؛ اما در همان حال، به دلیل نوعی از آگاهی بر پیوندهایی كه در میان گروهی از شنوندگان پدید می‌آورد، بی‌آنكه مانعی فراراهش خودنمایی كند، اجتماعی‌ترین هنر نیز هست… با آنكه ظاهراً هنری درونی است، خصلتی متمایل به جهان خارج دارد. حالت‌های درونی موسیقی تفسیری از زندگی به شكلی است كه در اجتماع جریان دارد.»
تأثیر موسیقی بر زندگی فكری و اجتماعی آدمی به گونه‌ای بوده است، كه گاه متفكران بزرگ، سخنانی بر زبان رانده‌اند كه آدمی را به تعجب و تأمل وا می‌دارد.
«كنفوسیون» می‌گوید:«موسیقی بهترین عامل اصلاح آداب و رسوم و اخلاق جامعه و موجی دوستی و نیكخواهی است.»
«شوپنهاور» گفته است:«فقط موسیقی می‌تواند حقیقت ژرف جوهر وجود، اراده مطلق، جبر غم‌انگیز و هویت اساسی ما و جهان را آشكار كند.»
«كانت» معتقد است كه:«موسیقی از همه هنرها مطبوع‌تر است. ولی چون چیزی نمی‌آموزد، از تمام هنرها پست‌تر است.»
«هگل» نیز گفته است:«موسیقی هنر بیان احساسات است. یعنی بوسیله تركیب و هم آهنگ كردن اصوات، احساسات را آشكار می‌كند. از این رو می‌تواند، موجب نجات و رستگاری روان، به اعلاء درجه شود.» هم‌چنین هگل موسیقی را هنری، به «طور ناب ذهنی» و عاطفی‌ترین هنرها می‌داند. هنری «ابژكیتو» كه «مكان و ابعاد» را نفی می‌كند. كه در آن نه فقط مكان و ساحت‌ها، كه «تداوم و حضور هر عنصر مادی از میان می‌رود.»
«اییانس زناكیس» موسیقی‌دان و معمار معاصر، می‌گوید كه:«موسیقی برای ما هنری است، كه قبل از تمام هنرها میان هوش و ذكاوت مجرد آدمی و پدیده‌های محسوس، الفت و هم آهنگی برقرار می‌كند. یعنی تا آن مایه از عظمت خود می‌كاهد كه بتواند در محدوده‌ی اندیشه بگنجد… موسیقی هم آهنگ كننده‌ی گیتی است؛ اما در عرصه‌ی اندیشه‌ی متعارف و معمولی، چهره‌ای انسانی به خود گرفته است.»
از سوی دیگر گستردگی فضایی كه در موسیقی موجود است، به گونه‌ای است، كه همه هنرها به نوعی زیرمجموعه، و متأثر از آن هستند. شعر نوعی از موسیقی است كه تا حد معنا خود را بالا كشیده است؛ رقص نیز گونه‌ای سیال از موسیقی است و این سخن «گوته» كه می‌گفت:«من معماری را موسیقی منجمد می‌نامم.» خود حاوی نگرشی گسترده به هنر و موسیقی است. «والتر پتر» گفته است:«همه هنرها می‌كوشند تا به حالات موسیقی برسند.»
نكته‌ای كه در ارتباط با موسیقی اهمیت دارد، این است كه، در موسیقی مخاطب و هنرمند بی‌هیچ واسطه‌ای به همدیگر می‌رسند، و همدیگر را در می‌یابند.
انسان با موسیقی زیسته است و موسیقی با انسان رشد كرده است. حتی در جنگلها انسان‌ها با صدای طبل‌ها و كرناها، هم نوعان خود كشته‌اند و باز با همین موسیقی، به غم كشتگان خویش نشسته‌اند.
با موسیقی عبادت كرده‌اند. در «یونان» باستان، خدای موسیقی یكی از خدایان بوده است. كه با نه فرشته خود، در كوه «پارناس» بسر می‌برده. كه به آن «آپولون»‌ می‌گفته‌اند. و هر یك از این فرشتگان هنرهای زیبا را «موز» می‌گفتند. می‌گویند لفظ «موزیك» (موسیقی). از این كلمه مشتق شده استچینیان نیز بر آن بودند كه:«با خدایان با زبان موسیقی، می‌توان سخن گفت. پس زنگهای عظیم می‌ساختند و برای برانگیختن خدایان و راندن شیاطین، آن را به صدا در می‌آوردند. همچنین مسیحیان قرون وسطی باور داشتند كه صدای زنگ، دارای قدرتی جادویی است و دیوان را می‌ترساند.»
در نام‌گذاری كواب و سیارات نیز، ایرانیان یك سیاره را به موسیقی اختصاص داده‌اند. و «زهره» را نوازنده و خنیاگر فلك دانسته‌اند و این نشان از اهمیت موسیقی در نزد ملل دارد. موسیقی پیوندی جدا نشدنی با بشر داشته است. گاه به كلیسا رفته است و گاه در حلقه‌ی سماع عارفان در آمده است.
گاه وسیله تعالی و سلوك آدمی بوده، و گاه آلت نفاق نام گرفته است. گاه تقدس شده و گاه تكفیر. هر گاه تكفیر شده است، باز آدمی نتوانسته است، از موسیقی جدا شود. مثلاً‌در جامعه‌ی اسلامی ـ ایرانی خودمان، وقتی كه بر اثر فشار قشری‌ها، موسیقی و آواز تكفیر می‌شود؛ دراویش، دف و دایره را به خانقاه‌ها و زورخانه‌ها می‌برند، و قطعات مذهبی و دینی اجرا می‌كنند و آواز خوانان به جای آواز، نوحه سرایی و مرثیه‌خوانی به راه می‌اندازند و بر طبل و سنج و نی، می‌كویند و می‌دمند. و با حربه‌ی مذهب، به مقابله با تكفیر مذهبی بر می‌خیزند و موسیقی، همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد. البته این در مورد بسیاری از هنرهای دیگر نیز صادق است، به عنوان مثال، بسیاری از خطوط و طراحی شكسته و مورب كه در طراحی و تزئین اماكن مذهبی دیده می‌شوند؛ خود گونه‌ای از نقاشی و تصویرگری است و چون در اسلامی تصویرگری و تجسم جایز نبوده است، این گونه خود را استتار كرده‌اند و در یك ابهام و ایهام هنری فرو رفته‌اند. تا بتوانند به حیات خود ادامه دهند.
در رابطه با منشأ موسیقی و پیدایش آن، نظریات متفاوت و گاه متناقضی، بیان شده است. هر كسی از ظن خود سخنی گفته است. طبیعت‌گراها، منشأ پیدایش همه هنرها، از جمله موسیقی را در طبیعت جستجو كرده‌اند و گروهی دیگر، قوه خلاقه‌ی آدمی را اصل رسیدن به هنر می‌دانند.
عده‌ای تلاش برای رفع حوائج زندگی، و قرن اخیر متفكرانی كه اندیشه‌های سوسیالیستی داشته‌اند، كار را منشأ هنر می‌پندارند. برای هنر انگیزه‌ها و منشأهای دیگری نظیر: غریزه‌ی بازی، غریزه‌ی تناسلی و غریزه‌ی تزیین و وزن را نیز، دخیل دانسته‌اند. اما حقیقت این است كه، این سخنان تك بعدی، بیشتر به داستان تمثیلی فیل‌شناسی «مثنوی مولانا» می‌ماند. هر چند هر كدام از این‌ها به گوشه‌ای از حقیقت رسیده‌اند. اما همه حقیقت را ندیده‌اند و یا خود را به تجاهل زده‌اند و از آن گذشته‌اند. در هر حال همه‌ی این نظریات، با هم می‌تواند، نمایی از حقیقت باشد.
انسان در بطن طبیعت به دنیا آمده است و به هر كدام از مظاهر طبیعت كه نگریسته است، از صدای آبشاران، تا ریزش باران، حركت برگ درختان، چهچه مرغان خوشنوا و حركت موزون پای حیوانات، و حتی حركت و صدای خود انسان، نوعی آهنگ و موسیقی و توازن را دیده است و بعدها بر اثر میل تقلید و خلاقیت خویش، به تكرار و تقلید و گسترش این نغمه‌ها پرداخته است و به گوشه‌ای از دنیای بی‌كران موسیقی رسیده است.«بستگی موسیقی به زندگی واقعی، از ترانه‌های مردم ابتدایی موجود، استنباط می‌گردد. مثلاً در موسیقی هندی، صدای طبیعی جانوران، مانند فیل و طاووس به حد وفور تقلید شده است.».در موسیقی محلی «كرمانج‌های» شمال خراسان، آهنگ «ترفه»، از حركت فراز و فرود و پرواز پرنده‌ای به همین نام، گرفته شده است. و تقلید آواز این پرنده است كه با ساز دمی «قشمه» یا «دوزله» اجرا می‌شود و یا بسیاری از حركت‌های ریتمیك ساز دوتار، در بین كرمانج‌ها و تركمن‌های خراسان، هماهنگ با صدای پای اسب است. و «موسیقی هندی كنونی مشتمل است بر صدها قالب موزون به نام «راگا» (Raga) یا «تالا» (Tala) كه هر كدام با یكی از امور و اشیاء و حالات و اوقات زندگی ارتباط دارند.»
«مردم ابتدایی در حین كار جمعی، رفتاری موزون داشتند. با یكدیگر پیش و پس می‌رفتند، دست‌ها را بالا و پایین می‌برند، ابزارها را به كار می‌انداختند و دم می‌زدند. همانطور كه هیزم‌شكنان كنونی هنگام زدن تبر به چوب، نفس خود را به شدت و با صدا از سینه بیرون می‌رانند، مردم ابتدایی نیز، موافق حركات موزون خود، شهیق و زفیر می‌كشیدند و از حنجره اصواتی اخراج می‌كردند. اصوات ناشی از حنجره، كه با اصوات ناشی از برخورد ابزارهای كار بر مواد مورد عمل، ملازم بودند، به سبب وزن كار، بهره‌ای از هماهنگی داشتند. بدیهی است كه انسان‌های ابتدایی در ضمن كار، به مقتضای احوال خود، كلماتی هم بر زبان می‌راندند. از این كلمات كه در نظر آنان عواملی جادوئی به شمار می‌رفتند، و منظماً به وسیله «فریادكار» و «صدای ابزار» قطع می‌گردیدند، ترانه‌های ابتدایی فراهم آمد.
همچنان كه وزن كار، موجب موزونیت حركات بدن و اصوات انسان و پیدایش ترانه شد، اصوات ابزارهای كار هم، انسان را به ساختن ابزارهای موسیقی كشاند. حتی برخی از ابزارهای موسیقی مستقیماً از ابزارهای كار پدید آمد.» كه مثلاً‌می‌توان به چنگ اشاره كرد. كه شكل آن شباهت بسیار نزدیكی به كمان دارد. البته طبیعت‌گراها اعتقاد دارند كه سازهای زهی،؟ از توجه بشر به طبیعت، مثلاً به تار عنكبوت، ساخته شده است. «دالامبر» اعتقاد داشت كه :منشأ هنرها، تقلید صرف از طبیعت نیست، بلكه منشأ آنها فعالیت كار و فنی انسان است و می‌گوید:«فكر پدید آوردن یك وزن (یا ضرب) نه از نغمه‌ی پرندگان، بلكه از صدای پتك، كه با آهنگی پی‌درپی، منظم، و به وسیله كارگران كوبیده می‌شود، منشأ گرفته است.»
كارل بوخر دانشمند اجتماعی آلمان و «والاشیك»، از نظریه «دالامبر» دفاع كرده‌اند. بوخر در پیدایش آوازهای بدوی انسان، به این نتیجه رسیده است كه:«ابتدا ریتم (Rythme) و نوای موسیقی (Melodie) به وجود آمد. سپس برای تسهیل خواندن، شعر روی آن ساخته شد. امروز نیز ترانه‌های محلی به همین ترتیب به وجود می‌آیند. ابتدا یكی از كارگران مزارع، آهنگی را زمزمه می‌كند؛ دیگری از روی آن شعر را می‌سازد و روستائیان دیگر، دسته‌جمعی آواز می‌خوانند و با آهنگ آن می‌رقصند و كار می‌كنند. به همین جهت می‌توان گفت:كه شعر و موسیقی و رقص، تاریخ خود را از یك زمان آغاز كرده‌اند.»
انسان اولیه در جستجوی پناهگاه و غذا و انجام كارهای سخت، آن هم در زمان كه ابزار كار پیشرفته، در دسترس بشر نبود، متحمل دشواری‌هایی می‌شد. این كار سخت و جان‌فرسا، حركت و كمك دسته‌جمعی را می‌طلبیده است. در جریان كار، دسته جمعی با هم حركت كرده‌اند و نفسها را با هم هماهنگ كرده‌اند، با هم فریاده زده‌اند. از این طریق نوعی نظم و وزن به صدا و حركت‌های خود داده‌اند. كه جنبه‌ی صوتی كار به آواز منجر شده و جنبه‌های حركتی آن، به رقص منتهی شده است. هنوز نیز در هنگام كار دسته‌جمعی، افراد صداهایی گاه حتی بی‌معنی كه فقط جنبه‌ی وزن و هماهنگی دارند، زمزمه می‌كنند؛ تا به وسیله آن تهییج شوند و برخستگی غلبه كنند. بسیاری از این ترانه‌ها و حركتهای بدنی، هنوز به همان صورت بدوی و اولیه خود، در بین كارگران، بذرافشانان، هیزم‌شكنان و قایق‌رانان وجود دارد كه آهنگ روسی «ولگا» كه قایقرانان و پاروزنان زمزمه می‌كنند، از این گونه است.
به هر حال مدافعان این نظریه اعتقاد دارند كه:«اولاً موسیقی با آواز آغاز شد و آواز از تكامل فریاد كار و صدای ابزار فراهم آمد و ثانیاً ابزارهای كار زمینه و مسطوره‌ی ابزارهای موسیقی بودند.»
و ترانه و موسیقی و رقص را، زاده‌ی تولید و كار می‌دانند. و هر سه‌ی این هنرها را در ابتدا، هنری واحد به شمار می‌آورند.«در یونان قدیم، موسیقی و شعر و رقص با یكدیگر توأم بودند. چنان چه گفته‌اند، این سه هنر زاده یك مادرند. ارسطو فیلسوف معروف یونانی، شعر و رقص را از هنرهای زیبا شمرده و آنها را دو شاخه از یك ریشه دانسته است… و بعضی‌ها رقص را شعر متحرك نامیده‌اند.»
«اما پس از گسیختن تجانس ابتدایی جامعه و جدایی عمل از نظر، تولید از جادو، شئون مختلف زندگی از جمله رقص، موسیقی و صورت‌سازی دستخوش تجزیه شدند… كار حركتی از كار لفظی جدا شد… از یك سو نقاشی و مجسمه‌سازی، از موسیقی و رقص دور شدند. از سوی دیگر رقص از موسیقی، جدائی گرفت و از سوی دیگر، مقدمات تفكیك موسیقی‌سازی از موسیقی آوازی فراهم آمد.»
همچنین انسان اولیه برای راندن ترس از خویش، كه این ترس از عواملی نظیر: تنهایی، تاریكی، طوفان، رعد و عوامل طبیعی و عدم شناخت عناصر پیرامون خود، ناشی می‌شده است؛ به موسیقی رسیده است. به این گونه، كه انسان از تنهایی می‌ترسد؛ تنهایی با خود، تفكر و اندیشیدن را دارد و انسان همواره از فكر كردن به چیزهایی كه برای او مشكل بوده و نتوانسته است آنها را رام كند، هراس دارد. در حقیقت ترس از تنهایی، ترس از تفكر است. حتی انسان امروزه نیز برای اینكه فضای خالی را بشكند، چون از آن هراس دارد همواره سعی می‌كند، اطراف خود را انسان اولیه برای غلبه بر این سكوت و تنهایی، به ایجاد صداهایی دست زده است. مانند كوبیدن سنگ‌ها و چوب‌ها بر هم و حتی دست زدن و آواز خواندن؛ تا در میان این اصوات، فرصت فكر كردن و ترس را از خود بگیرد.
با اشیاء بپوشاند. دكور خانه و فضای خانه را پر كند، چون فضای خالی با خود ترس و اندیشیدن به همراه دارد. و انسان اولیه برای غلبه بر این سكوت و تنهایی، به ایجاد صداهایی دست زده است. مانند كوبیدن سنگ‌ها و چوب‌ها بر هم و حتی دست زدن و آواز خواندن؛ تا در میان این اصوات، فرصت فكر كردن و ترس را از خود بگیرد. پس به این صداها نظم داده و همراه این نظم، آوازهایی را زمزمه كرده است. سپس به آنها معنا بخشیده و گاه فقط ورد گونه‌ای بوده است، عاری از معنا و به این طریق به نیایش و دعا رسیده است. نیایش با قدرتی برتر، كه به او كمك كند تا بر سختی‌ها فایق آید و اینگونه موسیقی و آواز را در هم آمیخته است. پس موسیقی می‌تواند، ریشه در پرستش و خرافات نیز داشته باشد. این‌كه اشاره شد كه یونانیان، الهه‌ی موسیقی داشتند و چینیان با زنگ‌ها خدایان را بر می‌انگیختند، ریشه در این تفكر دارد.
انسان در تلاش برای رام كردن طبعیت وحشی و سركش و نظم دادن به آن، به وسیله كار و رام كردن صداهای طبیعت، به وسیله تقلید آنها و تسلط بر ترس و تنهایی خویش و مهار این ترس و تنهایی، به هنر رسیده است. و هنرهای زیبا چیزی نیستند، مگر تفكر صورت یافته و طبیعت رام شده. این طبیعت می‌تواند، صوت باشد یا ماده و یا حركت؛ همین كه انسان بتواند، آن را تقلید كند، یا مشابه‌سازی كند و یا به كنترل خود در آورد؛ یعنی آن را رام كرده است.
انسان در پی رسیدن به نظم و هماهنگی و تناسب، به هنر رسیده است. در حقیقت «هنر عبارت از فعالیت و كوششی است، كه برای ساختن و بوجود آوردن زیبایی، بكار برده می‌شود.»
می‌بینیم كه منشأ هنر نه یك عامل، كه عوامل متعددی است. شاید بتوان چنین گفت كه: منشأ هنر، انسان و زندگی است. با تمام كلیت و جوانب و زمینه‌هایش.
منابع:
شناخت زیبایی«استتیك» , فلیسین شاله , ترجمه: علی اكبر بامداد
موسیقی ایرانی , روح‌الله خالقی
نظریه‌ی موسیقی, روح‌الله خالقی
تاریخ موسیقی,سعدی حسنی
جامعه شناسی هنر ,آریان‌پور
پیوند موسیقی و شعر, حسینعلی ملاح
كلیات زیبایی شناسی, بندتو كروچه
بیان اندیشه در موسیقی, سیدنی فینكلشتاین, ترجمه‌ی محمد تقی فرامرزی
زیبایی شناسی‌در هنر و طبیعت, علینقی وزیری
حسن روشان

اشتراک گذاری مطلب
ایمیل شما آشکار نمی شود

نوشتن دیدگاه

تمام حقوق مادی , معنوی , مطالب و طرح قالب برای این سایت محفوظ است