اکبرخان نوروزی به سال ۱۲۶۰ ه.ش. در روستای قـُهجاورِستان واقع در شرق استان اصفهان به دنیا آمد. در سه سالگی مادر و در نـُه سالگی پدر خویش را از دست داد. او که تا این زمان از روستای خود پا فراتر نگذاشته بود در نه سالگی به اصفهان آمد. کمی بعد٬ به استخدام گروههایی از نوازندگان مجلسی درآمد و در زمانی که رقص زنان در مجالس و محافل مرسوم نبود و به جای آن از پسران کم سن و سال استفاده میشد٬ کارکردن را با رقص در جشنها و مراسم مختلف آغاز کرد. آوازه کارش به سرعت اصفهان و بعد شهرهای مجاور و سپس نقاط دورتر را درنوردید. آراستگی چهره و هنرش٬ حتی در راه رفتن و رفتارش٬ باعث شده بود تا هر خروجش از خانه٬ انبوهی از مردم را که مشتاق دیدن او بودند به دنبال وی بکشاند.
شوربختانه این شهرت و هنر پس از چند سالی با اعتیاد به تریاک و مشروبات الکلی درهم آمیخت. چهره اش درهم شکست و قابلیتهای هنریش روبه کاستی نهادند. دراین برهه از زندگی٬ ابتدا تلاش کرد تا با استفاده از لباسهایی فاخته و زیبا بر زشتیهای ایجاد شده پردهای بکشد و همچنان خود را گل سرسبد مجالس نگاه دارد. اما از سویی دیگر بازار کار اکبرخان که حالا حدود بیست سال داشت با ظهور و حضور زنان رقصنده در مجالس به ناگاه رو به کسادی گذاشت. اکبرخان از اوج نامداری و حمایت از سوی طرفدارانی بسیار٬ به تنهایی و بیکسی فرو آمد. او برای گریز از اثرهای این تجربه تلخ و در تلاش برای برون رفتن از گردابی که به آن مبتلا شده بود٬ به بیکرانگی نوازندگی تار روی آورد و همه دردها و خاطرات تلخ و شیرین خود را به جان سازش ریخت. با شاگردی شکری ادیب السلطنه که از نوازندگان چیره دست و از شاگردان آقا حسینقلی و درویش خان بود آغاز کرد و به زودی کارش باز بالا گرفت. آب رفته به جوی بازگشت و در نوازندگی تار سرآمد شد. از تاج اصفهانی نقل است که میگفت: «تنها کسی که میتواند جواب آواز مرا بدهد اکبرخان است و من جز با ساز او نمیخواهم بخوانم.». همچنین٬ درست در زمانی که نوازندگان پرقدرت دیگری در اصفهان وجود داشتند٬ ادیب خوانساری همواره تکرار میکرد: «جایی که اکبر هست اجازه دهید با او بخوانم».
دست روزگار اما در آستانه شصت سالگیش بار دیگر کاخ آرزوهای او را ویران کرد و اکبرخان صبحگاهی دریافت که توانایی شنیدن را از دست داده و کاملاً ناشنوا شده است و لاجرم زخمه های تارش برای همیشه خاموش شده و تنهایش گذاشته اند تا او بماند و غم غربت و ناسپاسی و روزهای بازگشت تلخ تنهایی. حسن کسایی٬ استاد بزرگ نی٬ نقل میکند که روزی از این روزهای تنهاییش همراه با جلیل شهناز به دیدار او رفتند و درحین ملاقات از او خواستند تا کمی تار بنوازد. او شکوه کرد که با ناشنواییش این امر ممکن نیست. اما وقتی با اصرار میهمانان و کوک شدن سازش توسط جلیل شهناز مواجه شد٬ خنده رضایتمندانه ای زد و زخمههایش را دو ساعت و نیم و بیوقفه با سیمهای تار آشتی داد٬ به نواختن یکی از مقامهای کوچک دشتی پرداخت و با چهارمضرابش غوغایی به پا ساخت.
کوتاه زمانی بعد٬ در بیمارستان بستری شد و در میان تنهایی دردناک خود و فراموشی و بی اعتنایی دیگران جان سپرد. به همت و با پرداخت هزینهها توسط چند قهوه چی٬ اکبرخان نوروزی در روز ۱۳ خرداد سال۱۳۲۹ ه.ش. در تخت پولاد اصفهان به خاک سپرده شد.که متأسفانه مقبره نامبرده نامشخص می باشد به جای ترمه و گل و گلاب و قرآن٬ تنها چیزی که بر مزارش نشاندند دستمال ابریشمی قرمزی بود که همیشه وقتی تار میزد در دستان و همراه با مچش به رقص درمیآمدند تا از پارگی آستین پیراهنش جلوگیری کند. گرچه از اکبرخان آثار چندانی امروزه برجای نمانده است٬ اما شیوه کار او الهامبخش بسیاری از بزرگان موسیقی ایرانی و نوازندگان تار معاصر شد. لازم به ذکر است از ایشان یک فرزند و سه نوه در قید حیاتند که نام فرزند ایشان رضا نوروزی قهجاورستانی و سه نوه ایشان به ترتیب مهناز، محسن و مسعود می باشد که همگی در اصفهان زندگی می کنند.همسر ایشان در سال ۱۳۸۸ فوت نموده است.