خوش آمدید - امروز : پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
خانه » اخبار موسیقی » هوشنگ کامکار: اگر آهنگساز نمی‌شدم، دوست داشتم شاعر بودم
هوشنگ کامکار: اگر آهنگساز نمی‌شدم، دوست داشتم شاعر بودم

هوشنگ کامکار: اگر آهنگساز نمی‌شدم، دوست داشتم شاعر بودم

هوشنگ کامکار: اگر آهنگساز نمی‌شدم، دوست داشتم شاعر بودم

«هوشنگ کامکار» یکی از ستون‌های موسیقی ایران است طی دهه‌های بسیار. نه فقط به خاطر اینکه موزیسین بزرگی است و آثارش همگی جزو ماندنی‌‌ترین آثارِ موسیقایی ایران هستند؛ نه به خاطر اینکه خیلی زود جای «پدر» را گرفت و شد سرپرستِ گروه کامکارها و به کمک برادرانش گروه را پویا کرد و شدند هر کدام‌شان خالقِ آثارِ متعددِ ماندگار و نسل‌های بعدی کامکارها را نیز تربیت کرد؛ او ستونِ موسیقی ایران است؛ چون به چیزهایی فکر می‌کند که کسی جز او دغدغه‌اش نیست. آرام نشسته است در دفترِ آموزشگاهِ اصیلِ کامکارها و تمام مدت به موسیقی ملی فکر می‌کند. به موسیقی کلاسیک، به نوآوری‌هایی که اصالت داشته باشد و به تربیتِ شاگردان در همان آموزشگاهِ قدیمی‌شان.

«هوشنگ کامکار»‌ آدمِ خاصی است. کم حرف است، صریح است و پر کار و میلی به دیده شدن ندارد – که البته آن‌قدری بزرگ است که این میل، آخرین خواسته‌اش در زندگی باشد- اما او مدام در حالِ نوشتنِ‌ آثار جدید است. اگر این گفت‌وگو را بخوانید؛ خواهید دید که چقدر کارهای منتشر نشده دارد؛ همه‌ی اینهاست که سبب می‌شود گفت وگو با او یک اقبال بزرگ باشد – اقبالی که البته کمتر نصیبِ کسی می‌شود- باید او را شنید تا با دغدغه‌های آهنگسازِ بزرگی آشنا شد که دلش برای این سرزمین می‌تپد، برای این موسیقی و برای جوانانش.

  • استاد به عنوان اولین سوال درباره‌ی آلبوم «هیچ در هیچ» توضیح می‌دهید؟ این اثر بعد از چند سال، جدیدترین تجربه‌ی شما در عرصه‌ی موسیقی باکلام است که به انتشار درخواهد آمد و نکته‌ی مهم در آن، استفاده از اشعار شاعری چون «بیژن جلالی» است که تاکنون حضور پررنگی در عرصه‌ی موسیقی نداشته است و البته چندان هم شناخته شده نیست؛ اگرچه استفاده از شاعرانِ کمتر شناخته شده را ما پیش از این نیز در بسیاری از آثار شما شاهد بودیم.

این اتفاق با «در گلستانه» آغاز شد؛ آن زمان که من این اثر  را منتشر کردم، عوام چندان با «سهراب سپهری» آشنایی نداشتند؛ اما انتشار همان اثر به معرفی این شاعر چنان کمک کرد که حالا خودم در بسیاری از روستاها شعار «تا شقایق هست زندگی باید کرد» را می‌بینم. البته آن زمان خیلی‌ها هم به استفاده از اشعارِ این شاعر اعتراض کردند.

  • که گویا برای شما مهم نبوده و همچنان به آن راه ادامه دادید تا به «هیچ در هیچ» رسیدید و استفاده از اشعار جلالی که او هم چندان شاعر شناخته‌شده‌ای میان عوام نیست.

به «بیژن جلالی»، سهراب سپهریِ دیگر می‌گویند و به جز آنهایی که ادیب هستند، کمتر کسی ایشان را می‌شناسد. سبک شعر او «سپید» است و من توضیح کاملی از زندگی‌‌نامه‌ی او در آلبوم نوشته‌ام. «بیژن جلالی» خواهر زاده‌ی صادق هدایت و از دوستان خانوادگی ما بود. او آدم بسیار افتاده‌ای بود و ای‌کاش جوانان ما کسانی مثلِ او را می‌شناختند و از آنها الگو می‌گرفتند. وقتی اشعارِ کسی مثلِ او را می‌خوانی، متوجه می‌‌شوی دنیایش چیز دیگری است؛ اشعار او بسیار لطیف است؛ مثلا می‌گوید: « با هر غم به چاهی فرو می‌افتم که در آمدنم نیست/ با هر شادی به آسمانی پرواز می کنم که سقفی ندارد/ چه بسیارند آن ها که بر خاک می‌روند و شتاب می‌کنند یا آهسته می‌روند/  و چه بسیار آن ها که زیر خاک خفته اند و صدای پای کسی آنها را بیدار نمی کند.»‌ بعد زمانی که می‌خواهی از نظر موسیقایی چیزی بنویسی که شبیه «در گلستانه» یا آثارِ دیگرت نباشد؛ اینجاست که کار سخت می‌شود. روزی که می‌خواستم روی اشعار ایشان کار کنم، با آقای «احمدرضا احمدی» صحبت کردم و ایشان هم از این اتفاق بسیار خوشحال شدند و البته از من پرسیدند این اشعارِ سپید است، چگونه می‌خواهی روی آن موسیقی بنویسی؟

  • سوال من هم همین است.

جلالی شاعر بسیار مدرنی است و به همین خاطر موسیقی این اثر آمیزه‌ای از سنت و مدرنیته است؛ چیزی شبیه موسیقی ملی که در آن می‌توان از هر تکنیکی بهره برد؛ به‌نظرم همان‌طور که مولانا به عرفان سنتی اعتقاد داشته است، بیژن جلالی به عرفان مدرن معتقد بوده؛ به همین خاطر من ملودی‌هایی که تا حدی با گوش آشناست و از موسیقی ایران گرفته شده را با تکنیک های مدرن جهانی ترکیب کرده ام، ضمن اینکه در قطعه‌ای از این اثر از یک بیت مولانا استفاده کردم که می‌‌گوید: «من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو»‌ و آن را با اشعار جلالی ترکیب کرده‌ام.  البته خیلی انتظار ندارم مردم از این کار استقبال کنند؛ این ماجرا هم اهمیتِ چندانی برایم ندارد؛ کارِ خودم را کردم و تلاش تا از شعر، فرهنگ و ملودی‌های خودمان بهره بگیرم.

  • این کار سخت نبود؟

به سخت بودنش کاری ندارم؛ اما فکر می‌کنم  دل و جرأت می خواهد آدم کاری کند که فردا فلان شاعر سنتی ناسزا نگوید یا فلان موزیسین سنتی اعتراض نکند که چرا این کار را کرده‌ای؟ البته مسایلی از این دست هیچ‌وقت برای من مهم نبوده است.

  • آقای کامکار به نظر می‌رسد شما به استفاده از اشعارِ شاعران معاصر اصرار دارید؛ درست مثلِ موسیقی‌تان که در حین بهره گیری از موسیقی سنتی و کلاسیک، ویژگی معاصر بودن دارد؛  این در حالی است که کسانی که در حوزه‌ی موسیقی کلاسیک کار می‌کنند به ادبیات مانند یک وسیلهی تزئینی نگاه می کنند؛ دلیل این همه اهمیتِ شما به ادبیات چیست؟

می‌دانید اگر آهنگساز نمی‌شدم، دوست داشتم شاعر بودم، از کودکی دیوانه‌ی شعرهای آقای کدکنی بوده‌ام.

  • که اثری هم بر اساس اشعارشان ساختید.

آقای کدکنی جدای از شعرهایشان، انسان بسیار والایی هستند؛ زمانی که من و خانم گلی امامی سال‌ها پیش برای اولین بار به منزل ایشان رفتیم ایشان طوری برخورد کردند که واقعا برای من تعجب آور بود، خانم امامی گفتند آقای کامکار شما را خیلی دوست دارند، ایشان تمام زندگی پدرم، من و کامکارها را گفتند، حتی چیزهایی که شاید من خودم هم فراموش کرده بودم. آقای کدکنی در زبان، زبان عربی، ادبیات وفلسفه بسیار متبحر هستند؛ اما بسیار متواضع؛ من از اینگونه افراد، افتادگی را یاد می‌گیرم و از آن طرف در قبال این شعرها تعهدی احساس می‌کنم که باید آنها را به زبان موسیقی درآورم؛ اگرچه ادبیات و شعر ما خیلی پیشرفته‌تر از موسیقی‌مان است و در کنارِ تمام اینها گفتم که من شعر را بسیار زیاد دوست دارم.

  • چطور خواندنِ اثر را به «صبا» و «ارسلان» سپردید؟ به خاطر اینکه معمولا در فرهنگ ما اثر را به نامِ خواننده می‌شناسند؛ بی‌توجه به اینکه این اثر آهنگسازی داشته است؟

می‌دانید چرا یک کار به نام خواننده تمام می‌شود؟ برای این که خود موسیقی چیزی جز خواننده ندارد. شما به آثارِ آهنگسازهای بزرگِ رمانتیک نگاه کنید؛ اپراها و آریاهایشان را هزار خواننده اجرا کرده‌اند و همچنان به نامِ خودشان شناخته می‌شود. سپردنِ این اثر به صبا و ارسلان اما دلیل دیگری داشت؛ اجرای این اثر بسیار مشکل است؛ چون مدولاسیون‌های مختلفی دارد؛ اما آنها کار را بسیار خوب اجرا کردند؛ من خواننده‌ای را نمی‌شناسم که از پس اجرای این اثر برآید.  البته هر خواننده‌ای که دوست دارد، می‌تواند این اثر را هر زمان که خواست اجرا کند و من مخالفتی با این ماجرا ندارم. البته با بخشی از حرفِ شما نیز موافق هستم؛ همه فقط خواننده‌ها را می‌شناسند نه کسی مثل لطفی و علیزاده که نیم قرن ساز زده‌اند؛ این در حالی است که شما هنر این افراد را نمی‌توانید با خواننده‌ای که تنها یک ردیف یاد گرفته، مقایسه کنید.

  • خوانندگان هیچ زمانی تا این اندازه در موسیقی ایران نقشِ پررنگ داشته‌اند؟

مساله اینجاست که الان مناسبات درست نیست؛ خواننده‌ای که رییس یک شرکت در عرض یک سال او را خواننده کرده هنرمند است؟ من اثری که یک سال برایش زحمت کشیده‌ام را به او بدهم تا بخواند؟

  • با همه‌ی اینها بخش مهمی از آثار شما ساز و آواز است.

بله؛ اما موسیقی اینسترومنتال هم بسیار دارم. مدت زمان زیادی از انتشار «کوچه‌های چوارباخ»‌ نمی‌گذرد.

  • و البته کنسرتوهایتان برای سازهای مختلف ایرانی.

بله؛ به تازگی هم یک کنسرتو برای ویلون نوشته ام که امیدوارم یک ارکستر سمفونیک و رهبری پیدا شود که بتوانم آن را اجرا کنم. کارهای جدید زیادی دارم؛ برای مثال ۹ قطعه‌ی سمفونیک برای ارکستر نوشته‌ام که باز هم امیدوارم یک شرکت من را دوست داشته باشد و این کارها منتشر شود. (خنده) البته شرکت‌ها هم  حق دارند تنها به سودشان فکر کنند، چون دلشان به حال موسیقی نمی سوزد.

  • اگر اشتباه نکنم واریاسیونی نیز روی تم «نوایی» خلق کرده‌اید.

 بله! نوایی، واریاسیونی دارد که در موسیقی جهان و ایران کار نویی است، خیلی از آهنگ سازان دنیا واریاسیون نوشته‌اند؛ ولی یک تم و ملودی را می‌گیرند و ریتم و فواصل آن تم به صورت‌های مختلف مدام تغییر می‌کند، ولی در واریاسیون نوایی شما یک نت را هم نمی‌توانید پیدا کنید که ارتباطی با ملودی نوایی نداشته باشد، کنترباس، ویلون، فلوت و هر سازی که شما فکر کنید، یک ارتباط ارگانیک با ملودی نوایی دارد.

  • کنسرتو ویولون چه خصوصیتی دارد؟

این اثر بر اساس تم ها و ملودی های ایرانی برای ویلون نوشته شده است و در برخی جاهای آن ملودی کردی می‌آید و دارای تکنیک زیبایی هم هست. زمانی که نت آن را به «ارسلان» دادم گفت خیلی آسان نیست و تکنیک پیچیده‌‌ای دارد؛ به هر حال منتظر هستم کسی مانند آقای مهدوی که در اثر «هیچ در هیچ» از همه چیز گذشت کرد؛ این آثار را هم منتشر کند. البته خاطرات سرباز قهرمان، در عمق کارون، زیباست هورامان و فاجعه‌ی خرمشهر برای ارکستر هم آماده‌ی انتشار است.

  • شما می‌فرمایید که انتظار استقبال از این اثر را ندارید؛ اما ساختِ اثری مثل «هیچ در هیچ» قطعا با هزینه‌های بسیاری همراه است.

شانس بزرگِ من این است که اکثر کارهایم را برادرانم می‌نوازند و هزینه‌ی چندانی ندارم، اگر تمام هزینه‌های «هیچ در هیچ» با من بود، چیزی در حدود صد میلیون تومان هزینه داشت و عملا امکان انتشار آن را از بین می‌رفت؛ به‌خصوص اینکه شرکت‌های انتشار موسیقی هم نه‌تنها پولی برای این آثار نمی‌دهند که حتی آن را منتشر هم نمی‌کنند. به هر حال من از آقای مهدوی تشکر می‌کنم که این کار را منتشر کردند، چون وضعیتِ موسیقی ما به جایی رسیده که منِ آهنگساز  باید یک پول دستی به شرکتی بدهم تا اثرم را پخش کند.

  • واقعا معتقد هستید که در موسیقی ملی می‌توان از تمام تکنیک‌ها بهره برد؟

حتما؛ من به تمام کسانی که موسیقی ملی ایران کار می‌کنند؛ پیشنهاد می‌کنم از هر تکنیکی که در جهان وجود دارد، استفاده کنند؛ اما به شرط اینکه موسیقی‌ای که به گوش شنونده می‌رسد هویت ملی داشته باشد؛ فقط در این میان یک نکته وجود دارد و آن اینکه آهنگ‌سازانِ جوان ما درگیر مسائل دیگری در عرصه‌ی موسیقی هستند که نتیجه‌ی آن شده است تولید آثاری که ارزش و هویت ملی ندارند. همه به گمانِ خودشان فکر می‌کنند دارد کارِ «مدرن» انجام می‌دهند یا «نوآوری» می‌کنند.

  • این بد است؟

هرگز! به شرط آنکه هویت و ارزش داشته باشد؛ برخی‌ها به گمانِ خودشان دارد نوآوری می‌کند، در حالی‌که نوآوری باید در سکوی سنت‌ها باشد و اصولی داشته باشد. شما فکر می کنید گذشته‌ی آهنگ سازان اروپا چگونه بوده است؟ حتما در بستر آثار گذشتگان‌شان حرکت کرده‌اند. چند وقتِ پیش، خانم آهنگسازی قطعه‌ای را به من داد تا نظرم را بگویم، وقتی از او پرسیدم، این اثر در چه سبکی است؟ گفت «آتونال میوزیک»؛ گفتم دخترم آتونال میوزیک چندین نوع دارد کدامش را نوشته‌اید؟ حتی پاسخ این را هم نمی‌دانست. این تقصیر استادی است که مبانی را هم به او یاد نداده و تنها وقت و پولِ او را هدر داده است. یک روز یکی از آهنگسازانِ مدرن – که نامش را نمی‌آورم- با افتخار تعریف می‌کرد که کنترپوان مدالِ قرنِ چهاردهم نوشته است، بعد من تعجب کردم و با خودم گفتم که: «من کامکار چقدر دیوانه‌ام که هارمونی قرن بیستم ترجمه می کنم.» دوست داشتم از آن آقا بپرسم، وظیفه ی شما نیست که کتاب‌های مدرن را ترجمه کنید؟ شینده‌ام که برخی می‌گویند، آهنگسازی خواندنی نیست؛ هیچی نباید یاد بگیری، نه ارکستراسیون نه هارمونی… در این شرایطی چه انتظاری از آثاری که تولید می‌شود، دارید؟ ممکن است خیلی ها باشند که استعداد و ذوق داشته باشند و بتوانند آهنگسازی کنند؛ ولی نه جایی هست که به آنها آموزش دهند و نه کمکشان کند که آثارشان اجرا شود.

  • خب شاید به جهانی شدن فکر می‌کنند. استاد، به هر حال این مساله یک کمبود در موسیقی ماست.

اشتباه همین است؛ اگر شما بخواهید اثری بنویسید که بسیار مدرن باشد و مثلا در نیویورک قابل پذیرش؛ هرگز موفق نخواهید شد؛ چون نمونه‌های بسیار برتر آن وجود دارد؛ اما اگر برای فرهنگ خودتان کار کنید، در همان غرب هم برای شما احترام قائل می‌شوند و فرهنگ موسیقی ما ارتقاء پیدا می‌کند. البته جوانان هم تقصیری ندارند؛ به هر حال آهنگ سازانِ نسلِ گذشته به آهنگ سازان جوان کمک نمی‌کنند و آنها بعد از اینکه سال‌ها در این بیراهه می‌روند، تازه به فرهنگ خودمان بر می‌گردند.

  • شما مخالف حرکت‌هایی از این دست هستید؟

نه! هر کس هر کاری دلش می‌خواهد انجام دهد؛ اما به شرط اینکه آن آثار واقعا مدرن باشد، در حال حاضر تجربیاتی را به اسم کارهای جدید به خوردِ مخاطب می‌دهند که در اوایل قرن بیستم همه‌شان در دنیا تجربه شده‌اند. ضمن اینکه خیلی از این تجربیات به دردِ جامعه‌ی ما و جامعه‌ای که هنوز از لحاظ فرهنگِ هنری به ارتقا نرسیده است، نمی‌خورد؛ چه لزومی دارد ما آثار آهنگسازان کلاسیک را بارها و بارها اجرا کنیم  و به موسیقی ملی خودمان توجه نکنیم؟ هیچ استقبالی از آثارِ آهنگسازانِ جوان ما که در حال نوشتنِ موسیقی با هویت ملی هستند، نمی‌شود، کجا دیده‌اید که ارکستر سمفونیک به آهنگ‌سازان ایرانی که موسیقی آنها تکنیک، جذابیت و هویت دارد توجه کند؟  فقط گاهی در برخی سایت‌ها درباره‌ی آن حرف زده می‌شود. از آن طرف در تلویزیون، رادیو و جاهای دیگر برای آموزش موسیقی جوانان ما برنامه‌ای وجود ندارد تا موسیقی‌های با هویت و علمی به مردم معرفی شود؛ شنیده‌ام خوانندگان پول می‌دهند تا در تلویزیون صدایشان را پخش کنند و شنیده شوند؛ در نتیجه این افراد به عمق خوانندگانِ خوب به مردم معرفی می‌شوند ؛ اما کسی که این کار را انجام می‌دهد، همان خواننده‌ای است که مردم می‌توانند آهنگ هایش را گوش دهند و برای خودشان الگو قرار دهند؟  این حرکات است که هنر با هویت و فاخر ما را سرکوب می کند، مردم از کجا باید بدانند موسیقی خوب کدام است؟ جاهای دولتی هم سفارشات خودشان را به دوستانشان می‌دهند.

  • آقای کامکار قطعه‌‌ای که برای جام جهانی ساخته شد را شنیدید؟

این اثر نه یک اثرِ سمفونیک با ارزش است و نه کارِ پاپی دارای تکنیک! به نظرم «سالار عقیلی» با وجود آنکه صدای خوبی دارد؛ طبق درخواستِ آهنگساز تن صدایش را عوض کرده در نتیجه بد خوانده است.

  • مگر اثری با این ابعاد که عنوانِ «ملی» به خود می‌گیرد، نباید با حداقل مشورت بزرگان موسیقی باشد؟

ببینید، مدت‌ها قبل، آقای صفی پور با من صحبت کردند؛ اما من به ایشان پیشنهاد دادم که فراخوانی منتشر کنند و از شاعران و ملودی‌پردازان بخواهند تا ایده‌هایشان را ارایه دهند. یعنی شما اعلام کنید شاعران خوب شعر بگویند و ملودی‌نویسان روی شعرها کار کنند و برای ارکسترهای باکیفیت تنظیم کنند. ارکستری که به درد جام جهانی و فوتبال بخورد؛ ایشان پیشنهاد دادند  که من این قطعه را بسازم که گفتم تخصص من و ارسلان در این حیطه نیست، نیاز به آهنگسازِ جوانی دارد که ملودی‌ای شاد و محرک انگیز بنویسد تا مردم بتوانند آن را زمزمه کنند. ساختن چنین قطعه‌ای کارِ ساده‌ای نیست و هیچ دلیلی ندارد که کار، ارکستر سمفونیک باشد.

  • شما مخالفتی نداشتید که اثر پاپ باشد؟

چرا داشته باشم؟ موسیقی پاپ هم می‌تواند بی‌کیفیت یا با کیفیت باشد؛ اصلا هر نوع موسیقی می‌تواند ارزشمند یا بی‌ارزش باشد؛ اما همان‌طور که پیش از این گفتم؛ دستگاه‌های دولتی راحت‌ترین راه را انتخاب می‌کنند؛ چون حالا شهرداد روحانی و فریدون شهبازیان در بنیاد رودکی هستند، ساختِ این قطعات به آنها سفارش داده می‌شود. من نمی‌گویم این آثار خوب است یا بد؛ اما جای این دو، هر آهنگسازی هم که در آن مجموعه بود کار را می‌ساخت و این خیلی اتفاق بدی است.

  • آقای کامکار شما به این نکته اشاره دارید که ارکسترهای دولتی کارِ آثارِ آهنگسازانِ جوان را اجرا نمی‌کنند، مگر کار آثار آهنگسازان پیشکسوت اجرا می‌شود؟ مثلا کارِ شما؟

من چندان در جریان برنامه‌های ارکستر سمفونیک نیستم؛ اما اهمیتی هم نمی‌دهم به اینکه چرا آثارِ من را اجرا نمی‌کنند. من هفت سال در فرهنگ‌سرای بهمن ارکستر سمفونیک داشتم که به قطع می‌توانم بگویم کیفیتِ آن بسیار بالا بود و رهبرانی چون «کریستین دیوید» و «صهبایی» آن را رهبری کردند؛ اما یک‌بار به آنها نگفتم کار من را اجرا کنید؛ من و آقای «غریب‌پور» خودمان هزینه‌های ارکستر را تامین می‌کردیم؛ اما در تمام هفت سال یک قطعه از من اجرا نشد. چندی قبل هم خانه‌ی موسیقی پیشنهاد داد تا تعدادی از قطعاتم توسط ارکستر اجرا شود؛ من اسفند ماه پارتیتورها را تحویلِ آنها دادم و وقتی دیدم خبری نیست به خانه‌ی موسیقی گفتم؛ آنها را سریع پس بگیرید. در حال حاضر ارکستر سمفونیکِ تورنتو، دو بار از من درخواست کرده تا به آنجا بروم که احتمالا به همراه ارسلان خواهیم رفت. ارکستر سمفونیک لندن هم با من مکانبه دارد و احتمالا تعدادی از آثارم توسط آن ارکستر اجرا می‌شود.

  • فکر می‌کنید دلیلِ احتراز اجرای آثار آهنگسازان ایرانی توسط ارکستر چیست؟

چون اجرای آثار آهنگسازان کلاسیک، کار‌ آسان‌تری است؛ شما می‌توانید به راحتی کار آهنگسازانِ کلاسیک را اجرا کنید؛ کافی است تنها ریتم اول را بلد باشید؛ اما وقتی کار جدید را به ارکستر می‌دهید شاید یک سال طول بکشد تا رهبر با آن آشنا شود و بتواند نوازندگان را هدایت کند.

  • استاد شما به آهنگسازهای جوان اعتقاد دارید؟ یعنی فکر می‌کنید در نسلِ جدید در حوزه‌ی موسیقی کلاسیک کسانی هستند که آثارِ ارزشمندی خلق کرده باشند؟  

حتما هستند؛ اما من نمی شناسم، چون نه کارشان معرفی می‌شود و نه اجرا و منتشر؛ به هر حال باید به نسلِ جوان امیدوار بود،‌ نمی‌شود که فقط به گذشته فکر کرد؛ جوانان باید در عرصه‌ی موسیقی فعال شوند، جوانانی که من امیدوارم خیلی زود به فکر موسیقی ملی ایران باشند.

  • گویا شما علاقه‌ی بسیاری به موسیقی ملی دارید.

ببینید وقتی می‌گوییم موسیقی ملی ایران همه فکر می کنند که مثلِ گل ها بزنید، در حالی‌که موسیقی ملی ایران می تواند از تم‌ها و الگوهای کشور خودمان با تکنیک‌های جهانی استفاده کند؛ حتی آهنگسازان «اولترا مدرن» هم می توانند از این الگوها بهره بگیرند.  من در بسیاری از آثارم، کارهای مدرنی کرده‌ام؛ اما مخاطب احساس می‌کند ملودی آشنایی شنیده است. با جرأت می توانم بگویم در این سال‌ها از موسیقی ملی ایران یک کار با تکنیک ارزشمند اجرا نشده – یا لااقل من ندیده‌ام- می‌توان به آثار روح الله خالقی و دیگر بزرگانِ آن دوران اشاره کرد که در زمانِ خودشان بزرگ‌ترین آهنگسازان و موسیقی‌دانانِ ایران بوده است؛ ولی دیگر نمی‌توانیم تنها به آنان اکتفا کنیم.

  • آقای کامکار، با تمام دغدغه‌ای که شما نسبت به موسیقی کلاسیک دارید، وضعیت ارکستر سمفونیک را چطور ارزیابی می‌کنید؟

نظرم را گفتم و تاکید می‌کنم کسانی مثل ایرج صهبایی، منوچهر صهبایی، لوریس چکناواریان، فرهت، نصیر حیدریان و بسیاری دیگر که من نمی‌شناسم، رهبران خوبی هستند که متاسفانه به کار گرفته نمی‌شوند. به نظر من یکی از مهم ترین وظیفه های بنیاد رودکی این است که به موسیقی ملی ایران توجه کنند؛ اما حالا اتفاقاتی می‌افتد که من نمی‌دانم از طرف چه کسانی است؟ این فاجعه است که ماشین روی صحنه می‌آورند.

  • مشخصا درباره‌ی آقای «رهبری» که ارکستر در زمانِ‌شان وضعیتِ خوبی داشت و همه متفق القول بودند که ایشان از نظر موسیقایی می تواند تأثیرات مثبتی بگذارد؛ ولی حاشیه‌ها و اتفاقات عجیب و غریبی افتاد که واقعاً به ضرر ارکستر سمفونیک تمام شد.

اولین کسانی که با آقای مرادخانی صحبت و کمک کردند که آقای «رهبری» به ایران بیاید من و ارسلان و آقای داود گنجه‌ای بودیم؛ نمی‌توانم بگویم چقدر؟ هزار برابر بیشتر از این افرادی که حالا خودشان را دایه‌ی او می‌دانند؛ اگر یادتان باشد ما تمام نوازندگان را در جلسه‌ای در ارشاد دعوت کردیم و من از همه‌شان ممنونم؛ چون به خاطر صحبت‌های ما همه آمدند، از پیر و جوان و  با اشتیاق کار کردند و اولین کنسرتشان هم  که سمفونی نهم بتهوون بود، بی‌نظیر اجرا شد. من همیشه گفته‌ام «علی رهبری» موزیسین بسیار خوبی است، موزیک بلد است و به کارش وارد؛ خود آقای رهبری هم می‌دانند که من هیچ زمانی منکر این مساله نشدم؛ ایشان رهبر بسیار منضبطی هم هست که این ماجرا هم قابل احترام است؛ اما وقتی شما به نوازندگان ارکستر می‌گویید باید سر ساعت باید بیایید، هیچ جایی نباید بروید کار کنید، این کار را باید انجام دهید و آن کار را نه،  هر روز باید تمرین کنید؛ باید در مقابل آنها را از نظرِ مالی،‌ تامین کنید تا بتوانند اجاره ی منزل، مهد کودک بچه و… را پرداخت کنند؛ اگر این مساله نباشد؛ او مجبور است برود سر ضبط یا در آموزشگاه درس بدهد، در چنین شرایطی تنها می‌توانید توقع داشته باشید که بتواند کار را خوب اجرا کند؛ به همین خاطر بود که ایشان با نوازنده‌ها مشکل پیدا کرد. مسأله ی دوم دخالت کردنِ ایشان در اموری بود که هیچی ربطی به رهبر ارکستر ندارد و وظیفه ی او نیست. مساله‌ی دیگر تبلیغات بسیار  زیاد برای خودش بود. این که می گویم بسیار زیاد یعنی به شکلی غیرعادی . ایشان صدها بار گفته است که من مثلاً ارکستر مالاگا را رهبری کرده ام. خب شما یکی، دو بار گفتید و  تمام سایت ها نوشتند و تمام ایران مطلع شدند؛ دیگر تکرار آن چه فایده‌ای دارد؟  آقای رهبری با دانش موسیقایی که دارد احتیاجی به تبلیغ ندارد؛ مگر آقای محمدرضا شجریان برای خوانندگی اش نیاز به تبلیغ دارد؟‌ به تازگی هم که مدام روی «وطن‌پرستی» ایشان تبلیغ می‌شود، اولاً هر ایرانی، ایران را دوست دارد این ویژگی مهمی نیست؛ بعد اگر ایشان تا این اندازه ایران را دوست دارد؛ چرا در این سال‌ها ایران نماند؟ چرا در همین کنسرتِ اخیرش در ترکیه از نام ایرانی‌اش استفاده نکرد؟ بعد شما تا به حال دیده‌اید کسی  در خارج  از ایران کنسرت بگذارد و یک سری آدم را در ایران دعوت کند که کنسرت را ببینند؟ مگر سی‌دی این اثر منتشر نمی‌شود؟ پس این همه هزینه برای دعوت از مهمانان چه معنایی دارد؟ من همچنان امیدوارم ایشان دوباره رهبر ارکستر در ایران شود؛ چون در کار خود وارد است و بسیار برای رشد و تعالی ارکستر سمفونیک مناسب ؛ به شرط آنکه این مشکلات را برطرف کند. این کارها در شان ایشان نیست.

  • شاید چون ایشان سال‌ها در ایران نبود و با مناسباتِ اینجا آشنایی نداشتند.

ما بارها این مسایل را به ایشان گفتیم. شما نمی‌توانید حتی فکر کنید آقای داوود گنجه‌ای چه کمک‌هایی به او کرد؛ البته من باز تاکید می‌کنم ایشان هنرمند لایقی است و برای ارکستر سمفونیک می‌توانند بسیار مفید باشد.

  • بنیاد رودکی شورای مشورتی ندارد؟

  یک سال پیش با آقای صفی پور جلسه داشتم و ایشان به من گفتند شما کمک می‌کنید؟‌ گفتم من هر کاری در راستای اصلاح باشد، انجام می‌دهم که تا حالا خبری نشده است.

  • آقای کامکار شما همواره به رسانه‌ها نیز نقد دارید. چرا؟

چون هیچ محلی برای نقد کارها و آدم‌ها در آن وجود ندارد. من خوشحال می‌شوم کسی از کار من، ایراد حساب شده بگیرد؛ اما انتقاد باید تکنیکی باشد و به ناسزاگویی ختم نشود. زمانی که من «کجایید ای شهیدان خدایی» را ضبط کردم و برای یکی از دوستانم گذاشتم تا گوش کند؛ او پیشنهاد داد تا یک کلمه را طولانی‌تر اجرا شود؛ خب چون همسرم طلاهایش را فروخته بود و ارکستر ضبط شده بود، دیگر نتوانستم آن را تغییر دهم؛ اما خواننده آن کلمه را طولانی‌تر خوانده است؛ منظورم این است که نقد و نظر می‌تواند سازنده باشد؛  به شرطِ اصولی بودنش. از آن طرف چرا اهالی رسانه در مقابل خیلی چیزها سکوت می‌کنند؟ از چه می‌ترسند؟‌ از این می ترسید با شما مصاحبه نکنند؟ خب نکنند. باید دل و جرات داشته باشید . اگر من ادعا کنم الان در لس آنجلس خیابانی به اسم کامکار زدند شما باید این را جست و جو کنید و صحت و سقمش را درآورید. اگر آهنگسازی گفت من دیگر در ایران کنسرت نمی‌دهم و هزار کنسرت داد، باید در این زمینه از او بپرسید. من اگر روزگاری گفتم تلویزیون نمی‌روم؛ حتی اگر هزاران دلار هم بدهند باز نمی‌روم. هیچ تبصره‌ای هم ندارد. اگر رفتم باید از من سوال شود که چرا رفتید؟ یا باید از اینهایی که مدام کنسرت می‌گذارند و به فکر درآمد هستند؛ سوال شود که کنسرت خوب است دست شما هم درد نکند که کنسرت می‌دهید؛ اما هیچ به آموزش هم فکر کرده‌اید؟ مگر «اردشیر» یا «ارسلان» نمی‌توانند مدام کنسرت دهند؛ اما آنان دغدغه‌ی آموزش دارند.

  • و بالاخره درباره‌ی گروه موسوم به منتقدان چه نظری دارید؟

چند وقتِ پیش من در خانه نشسته بودم که گفتند جلسه آقای فخر الدینی و منتقدین در خانه‌ی هنرمندان برقرار است؛ با خودم گفتم خدای بزرگ آنجا کوچک است؛ چطور می‌خواهید ۹۰۰  منتقد را جا دهید؟ بعد دیدم که دو سه نفرشان آمده‌اند. من آماده بودم که غوغا راه بیاندازند؛ اما فقط یک نامه خواندند با اسم‌هایی که من بیشترشان را نمی‌شناختم.  من گفتم با هر انتقادی موافق هستم؛ خیلی هم خوشحال می‌شوم کسانی بیایند و کار را دست بگیرند؛ اما می‌توانند مشکل زنان موسیقی‌دان را حل کنند؟ یا کنسرت در شهرستان‌ها را؟ اگر می‌توانند همین فردا من خودم آنها را به جای آقای نوربخش می‌نشانم.  هیچ کسی کار نمی کند؛ فقط ایراد می گیرند. مگر آقای فخر الدینی دعوت نکرد که بیایید و حرف‌هایشان را بزنند؛ چرا نزدند؟‌ در انتخابات هم که شرکت نمی‌کنند؛ خب این چه معنایی دارد؟ باید منصفانه تر برخورد کرد. این منقدین باید بیایند کمک کنند. در باز است و راه و چاره بگوئید. شما چه راه حلی ارایه داده‌اید که  آقای نور بخش مخالفت کرده است؟ به هر حال امیدوارم منتقدان در دور بعد در انتخابات شرکت کنند و پیروز شوند و تمام وعده‌هایشان را عملی کنند.

اشتراک گذاری مطلب
ایمیل شما آشکار نمی شود

نوشتن دیدگاه

تمام حقوق مادی , معنوی , مطالب و طرح قالب برای این سایت محفوظ است